سلام دوستای گلم...
خوب و سلامتید؟...
بله امشب با یه تک شاتی اومدم... هر چند بعضی هاتون تک شاتی هامو خوندین... من برای دوستای جدیدم اوناd که نخوندن اینا رو میزارم...دیگه شرمنده اگه تکراری میزارم... ..بفرماید به ادامه...
سالن پر بود از الف ها که جیغ و فریاد میزدنند چشمها چشمه اشک بود، دستها با پرچمکها کوچکی که داشتند تکانشان میدانند نامی را به صدا فریاد میزدنند : سوجو ...سوجو... میان نورهای ابی که سالن را روشن میکرد سوجو روی سن در حال خواندن بود سکوی سن به صورت صلیب بود وبچه ها با چهره ای غمگین روی سن پخش بودنند رو به الفا در حال خواندن بودند. صداهای قشنگ وسحر امیزاشان با نواهای موسیقی ملایمی گوش را نوازش میداد قلب الفا راپرطپش و چشمان را گریان میکرد با تمام شدن اهنگ فضا تاریک شد وبا مکثی دوباره، روشن شدن سالن از نورهای سفید و آبی اهنگ تندی شروع به نواختن و بچه ها سوجو چهره شان خندان وشاد شروع به خواندن کردن با بالا و پایین پرید شان، الفها هم وجیغ کشان وهم صداشدن با انها همراهیشان می کردنند.
شیوون نوبت خوندانش شد میکرفون را به دهانش چسباند جلوی کیو ایستاد وهمانطور که رقص تندی با کمر میکرد میخواند وبا قهقهه های که با همراهی رقص کیو با خود میزد نمایان کرد چال گونه هایش قلب کیو را بازی میگرفت ،شیوون یهو دست دور گردن کیو حلقه کرد خواست ببوسدش کیوهم طبق عادت همیشگی اش با سر پس کشیدن و خندیدن نگذاشت و فقط لب شیوون تماس کوچکی به گونه کیو پیدا کرد .کیو با ارنج به سینه شیوون فشار اورد او را از خودش جدا کرد. شیوون هم شروع به خواندن کرد به طرف دیگر سن رفت؛ کیو هم به طرف دیگر سن رفت با سونگمین قدری هم خوانی کرد، رقصید نیت کرد به طرف دیگر سن برود که صدای جیغ بسیار بلند فن ها اورا سرجا میخکوبت کرد به عقب برگشت به همه جا سن نگاه کرد. مطمین الف ها بخاطر فن سرویس که روی سن اتفاق افتاده بود جیغ میزدنند ،چشمانش از دیدن صحنه روبرویش گرد شد ،هیچل با دستانش دو طرف صورت شیوون گرفته بود بوسه ای طولانی به روی لبان شیوون زد ،هیچل شیوون را بوسید ،هیچل به لبای شیوونش تجاوز کرد؛ جملات در مغزش فریاد به پا کرده بودنند . با جداشدنشان شیوون خندید، هیچل لب خود را لیسید هرکدوم به طرفی رفتند .هیچکدام متوجه کیو که با چشمان سرخ شده از خشم ،اخم الود به هیچل نگاه میکرد نشد.
همه با عوض شدن اهنگ که ملایم شده بود، دوباره مشغول خواندن بودن. کیو هم با انها هم نوایی میکرد، ولی کسی متوجه نگاه پرخشمش به هیچل نشد، بخصوص خود هیچل وشیوون .شیوون با شروع خواندن کیو، که صدای تک خوانیش درسالن میپیچید به کنارش امد، چشمان زیبایش هم نگاه کیو شد، دستش را گرفت لبخند سحرامیزش را به کیو زد، کیو را غرق لذت کرد، با تکان دادن لبانش بی صدا گفت: بیبی دوستت دارم....کیواز شادی قهقهه زد و نوبت خواندن شیوون رسید .
شیوون با جدا شدن از کیو به طرف فن ها رفت شروع به خوندان کرد، کیو بالبخند ملیحی که به لب داشت به شیوون نگاه می کرد؛ از شنیدن صدایش مست بود که با دیدن صحنه جلویش مستی اش پرید .هیوک به کنار شیوون امد با چشمان تشنه به نیم رخ شیوون نگاه کرد به آرامی به گونه شیوون که لبخند زده چال افتاده بود بوسه ای زد، جیغ الف ها دوباره در سالن پیچید از خشم تنش لرزید ،هیوک به گونه شیوونش بوسه زد، هیوک هم مثل هیچل به شیوونش دست درازی کرد ؛شیوونی که مال او بود هیوک به گونه اش وهیچل به لبان شیوونم بوسه زدن .هنوز صحنه بوسه را هضم نکرد نبود که دید دونگهه دوان امد ، یهو پرید بغل شیوون با حلقه کردن دستان وپایشان دور گردن وکمر شیوون از شادی قهقهه زد ؛شیوون هم چند قدم او را با همین وضع به جلو برد. چشمان کیو تا جایی که جا داشت گشاد شد .خشم چشمان رنگ سرخ کرد صورتش بی رنگ شد، این سه دوست آتش فشانی در کیو به پاکردنند، زیرلب با خود گفت : اینها حکم مرگ خودشو صادر کردن ...یادشون رفته من کیم... با قدمهای بلند اما سربالا ومغرورانه به جلوی شیوون که دونگهه از بغلش پایین امده بود رفت با لبخند دویلی که به لب داشت سینه به سینه شیوون ایستاد شروع به خوندان کرد .
شیوون هم با دیدن کیو شاد و خندان با او هم اواز شد دست به دور کمر کیو حلقه کرد خود را به کیو چسباند . کیو اینبار بدون هیچ اعتراضی با او همراه شد ؛ سر به گوش شیوون نزدیک کرد در گوشش پچ پچ کرد: شیوونی تا اخرش از کنارم جم نخور...بوسه ای توک مانندی را به گونه شیوون زد که چشمان شیوون گشاد و ابروهایش بالا رفت خندید با چسباندن لبش به گوش کیو گفت: چشم بیبی...کیو هم لبخند دویلیش را تحویل شیوون داد دست در دست شیوون گذاشت هم اواز باهم به طرف الف ها رفتند.
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
روز بعد
هیچل حوله را روی سرش عقب وجلو میبرد با قدمهای اهسته به اینه گوشه اتاق نزدیک میشد گوشی موبایلش به گوش داشت جواب میداد : گونهی خودتی؟...اره ...خوابگاهم دیگه... نه موهامو رنگ کردم... شرابی رنگش کردم... اره خودم کردمش...چطور؟...ایستاد با اخم به گوشه نامعلوم اتاق نگاه میکرد گفت: چی؟...نه وقت ندارم... میخواستم بیام پیشت ...خواب موندم ...من به تو عوضی گفتم بهم زنگ بزن... حالا...مکثی کرد گفت: تا یه ساعت دیگه برای.... دوباره با مکث گفت: اره دیگه... برای همون باید برم عکسبرداری... تو هم میای دیگه؟... نه تو ازهمون طرف برو اونجا ...منم لباسامو میپوشم میام... نه میام همونجا گریمو میکنی دیگه؟... دوباره به طرف اینه میرفت با مکثی گفت: اهوم... نه تا برسم فکر کنم 45 دقیقه ای طول بکشه.... اهوم... باشه ...فعلا بای.... با قطع تماس گوشی را به روی میز ارایش گذاشت بهش نگاه میکرد گفت: دیوونه ...بهش میگم بهم زنگ بزن ...ازخواب بیدارم کن...معلوم نیست چه غلطی داشته ...سر راست کرد دراینه به خود نگاه کرد که با دیدن خود چشمانش از وحشت گرد شد حرفش ناتمام ماند ، عوضش جیغ بلندی زد بی اختیار چند قدم از اینه فاصله گرفت وحشت زده به خود نگاه کرد با دست به موهای خود دست میکشید تقریبا از وحشت فریاد میزد : این چه کوفتیههههههههه؟.... چرا این رنگیههههههههه؟... چرا سبز شده؟... هیچل میخواست موهایش را شرابی کند ، تیوپ رنگ را هم درست انتخاب کرده بود ولی رنگ موهایش سبز چمنی شده بود ، داشت دیوانه میشد وقتی نداشت باید برای عکسبرداری میرفت ، دوباره به اینه نزدیک شد با چشمانی از حدقه در امده که گریه اش در حال درامدن بود به موهای سر خود نگاه میکرد نالید : این چرا اینجوری شده؟.. حالا من... که نگاهش به کاغذی که چسبیده به اینه بود شد ؛ کاغذ را برداشت نوشته شده بود: هیونگ هیچل این یه هشدار بود . موهات به جای شرابی سبز کردم. دیگه لبای شیوونو نبوس . دفعه بعد انتقام سختی در انتظارته . دونگسنگ دویل تو چو کیوهیون عاشق شیوون .
هیچل با وحشت فریاد زد : چیییییییییییییییی؟... کیوهیوننننننننننن.... دوباره به اینه و موهای سبز شده خود نگاه کرد یاد بوسه روز قبل خود که به لبان شیوون زده بود افتاد ، کیو انتقام بوسه را گرفته بود با تغییر تیوپ های رنگ موهای که قرار بود شرابی شود سبز شده بود از خشم فریاد زد: میکشمتتتتتت کیوووووووووووووووووووو.......
همزمان صدای فریاد دیگری هم در خوابگاه سوجو پیچید
هیوک به روی تخت رفت پاهایش را درهم جمع کرد با گذاشتن لب تابش به روی رانهایش نگاهی به در حمام که دونگهه دران با صدای بلند اواز میخواند در حال دوش گرفتن بود کرد ، رو به لب تابش کرد با روشن کردنش سریع با زدن دکمه ها رمز را باز کرد بعد پوشه ها را باز میکرد چشمانش را ریز کرد زیر لب با خود گفت: خوب... صحنه عشق نه.... تو مال منم نه.... گره ای به ابروهایش داد فایلها را تند تند باز میکرد گفت: پس فیلم ...کیس شهوتی ... بوسه داغم کوش؟... مگه توی همین پوشه نبود؟... عزیز منم که نیستش... چشمان ریز شده اش گرد شد گفت: یعنی چی؟... چرا پاک شده؟... بیتاب روی موس را فشار میداد تمام فایلهای را باز میکرد با ناراحتی گفت: چی شده؟... نکنه ویروس اینا رو پاک کرده؟... اینها از نادرترین فیلم ها بودن...چقدر طول کشید دانش کنم... که ناگهان فایل جدید روی قسمت فیلم هایش دید ، فایل را باز کرد نوشته شده بود : هیونگ هیوک این یه هشدار بود. سه تا از فیلما تو پاک کردم. دیگه چال گونه شیوونمو نبوس . دفعه بعد تمام فیلمات پاک میشه. دونگسنگ دویل تو چوکیوهیون عاشق شیوون .
چشمان هیوک به شدت گرد شد کیو بخاطر بوسه روز قبل او روی سن به روی صورت شیوون سه تا از فیلم های او را در لب تاپش پاک کرده بود ، از وحشت جیغ بلندی زد نفس های بلند میزد گویی گریه اش در بیاد به لب تابش و پیام کیو نگاه میکرد فریاد زد: میکشمتتتتتتتتت کیووووووووووووو.....
با فریاد هیوک دونگهه با حوله ای که دور کمرش بسته بود بالاتنه لخت و با حوله دیگه موهایش را خشک میکرد به بیرون از حمام دوید گفت: هییییی....چه خبره اومدم دیگه؟...چرا داد میزنی؟... فکر کرد هیوک او را صدا میزند متوجه هیوک وحشت زده نشد اصلا نفهمید چه فریاد میزند ، نیم نگاهی به هیوک که روی تخت نشسته بود کرد سریع به طرف کمد لباسها میرفت گفت: تو خودت هنوز اماده نشدی؟...چرا دادو بیداد راه انداختی؟... در کمد را باز کرد لباسهای داخلش را ورانداز میکرد گفت: هنوز 2 ساعت وقت داریم ...چرا اینقدر عجله داری؟... مکثی کرد گره ای به ابروهایش داد پیراهنهای را جابجا میکرد گفت: این پیراهن مارکدارم کوش؟... نیم نگاهی به هیوک کرد دوباره نگاهش به پیرانها شد گفت: همون ابیه که خانم فروشنده میگفت ازش 10 تا بیشتر نیاوردیم... چون مارکش اصله ....میخوام برای مسابقه امروز بپوشمش.... با بالا رفتن ابروهایش لبخند پهنی زد گفت: اها اینهاش.... پیراهن مردانه ابی رنگی را بالا اورد که با دیدنش چشمانش گشاد شد ، استین وچند جای جلوی پیراهن پاره بود ،طوری که کنده شده بود که حتی با روفوه هم درست نمیشد ؛ چند لکه سرخ رنگ هم روی یقه و پشت و جلوی پیراهن بود لرزه به اندامش افتاد ، از وحشت نالید : این چرا اینجوریه؟... که تکه کاغذی جلوی پیراهن سنجاق شده بود ، برداشت نوشته شده بود: هیونگ دونگهه این یه هشدار بود . بهترین پیراهن مارکدارت نابود شد. دیگه تو بغل شیوون نپر .شیوونمو بغل نکن.دفعه بعد هر چی لباس و کفش مارکدار داری نابود میشه. دونسنگ دویل تو چوکیوهیون عاشق شیوون .
چشمان دونگهه بیشتر گرد شد ، یاد روز قبل افتاد که روی سن به بغل شیوون پریده بود حالا کیو بهترین پیراهن مارکدارش که کلی پول بابت داده بود را نابود کرده بود از وحشت جیغ بلندی کشید گریه اش درامد فریاد زد: میکشمتتتتتتتت کیووووووووووووو....
.................
شیوون با چهره ای درهم وناراحت به کیو که روی تخت نشسته بود پاهایش را دراز کرده بود با لبتابش که روی پاهایش گذاشته بود ور میرفت گفت: کیوهیون ... تو برای چی اومدی؟... تو برای همین اومدی پیشم که بشینی با لبتابت بازی کنی... خوب این بازی رو نمیتونستی تو خوابگاه بکنی؟... همش من دارم حرف میزنم .... تو سرت اون توهه.... کیو لبخند به لب داشت نگاهش را از لب تابش برنداشت در اصل با گوشی که به دست داشت ور میرفت پیام های که هیوک و دونگهه و هیچل برایش میفرستاند میخواند زنگ های که به او میزدنند را رد تماس میاد گفت: چرا میتونستم همون جا بازی کنم .... ولی خوب اومدم دیدنت دیگه... چطور ...کار داری ؟...برم من؟.... شیوون اخم کرد دست به کمر شد گفت: چیکار دارم؟... هیچی تو راحت باش....میگم اومدی دیدن من ولی همش با اون لبتابت ور میری... منم یا دارم با خودم حرف میزنم ...یا با بوکشی.... این چه دیدنیه که .... کیو همچنان مشغول گوشی اش بود لبخندش با رسیدن پیام دیگری پهن تر شد زیر لب خیلی اهسته گفت: پروژه با موفقیت انجام شد.... وسریع گوشی را خاموش کرد سرراست صورت خندانش را به شیوون نشان داد مهلت تمام کردن جمله را به او نداد گفت: شیوونی بیا بریم خرید ... بیا بریم یه چند تا پیراهن و دستبند کاپلی بخریم... ورو تخت پرید به طرف شیوون خیز برداشت با گرفتن بازویش بوسه ای سریع به گونه اش زد گفت: بوکشی رو هم حق نداری بیاری.... بوکشی بذار پیش مامانت که الان خونست... بیا بریم حسابی خرید کنیم... بعدشم بریم رستوران یه شام مفصل بخوریم... شیوون از رفتارو بوسه کیو با بالا رفتن ابروهایش چشمانش گرد شد با بهت گفت: چی ... کیو مهلت نداد دستش دور بازوی شیوون حلقه کرد او را میکشید میبرد گفت: بیا برات انتخاب کنم چی بپوشی... و شیوون که چهره اش همچنان بهت زده و متعجب بود لبخند میزد گفت: باشه ...باشه... کشان کشان با خود برد.
وای سلااااااااااااااااام حنانه جون این چند وقت نتونستم ب وبت سر بزنم شرمنده الان اومدم کلی سوپرایز شدم با ی عالمه فیکای جدید
سلام بیبی خوبی؟وای خدا از دست این دوئل خخخخخ اخرش بود
مرسی جیگر
سلام عشقم... خوبم... اره دویل خانه دیگه... خواهش عزیزدلم
سلام حنانه.وای دستت درد نکنه خیلی باحال بود
کیو دویل بیچاره ها رو چیکار کرد.طفلک ماهیم
ممنون عزیزم
سلام عزیزدلم...
ممنون ممنون..خوشحالم که خوشت اومد.... اره کیو خانه دیکه...اره خودم پشیمون شدم بلا سر دونگهه در اوردم.... خواهش خوشگلم..
کیو واقعا دویل
اما آیا شیوون نباید به خاطر اینکه به اونا اجازه داده بود بهش نزدیک بشن تنبیه میشد
خیلی قشنگ بود.مرسی عزیزم
اره کیو دویله دیگه.... اخه الهی شرمنده برای ماهیت.... خخخخ هیوک بیچاره...
همم؟..اینم حرفی ها...به اینش فکر نکرده بودم شیوونو باید تنبیه کنم..خخخ.... خواهش خوشگلم..ممنون که خوندیش
سلام عزیزم
.
. قشنگ دست گذاشت روی نقطه ضعف تک تکشون
. برگرده خوابگاه به حسابش میرسن
. شاید از دست هیوک و دونی جون سالم به در ببره اما هیچوا حتما یه بلای عظیمی سرش میاره
.
وای عجب بلاهایی سرشون اورد
خیلی باحال بود . مرسی عزیزم.
سلام عزیزم...
اره رو نقطه ضعفاشون دست گذاشت تا دیگه به شیوونش دست نزنن
خواهش عزیزم.... ممنون که خوندیش
سلام وای چقدر خندیدم وای وقتی کیو بخواد انتقام بگیره چقدر تصورش خنداره بیچاره هیچول و ...^ - ^
سلام عزیزم...اره کیو دویله دیگه...حتا همینجوری انتقام میگیره