SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فرشته آتش 59


سلام....

بفرماید ادامه....

  

فرشته 59

هیوک با اخم به شیوون نگاه میکرد ، از دستش عصبانی یا ناراحت نبود بلکه با دیدنش تنش لرزید .میدانست شیوون بخاطر بشکه های که داخل انبار بود حاوی مواد شیمایی بود حالش بد شده بود مدتی در بیمارستان بستری بود .ولی حال به امر هیوک باید سکوت میکرد باید پنهان میکرد که همه چیز را میداند  همین ناراحتش کرده بود. شیوون بهترین همکارش بود و دونگهه دوستش اگر به شیوون همه چیز را میگفت دونگهه به دردسر میافتاد ،اگر طرف دونگهه باقی میماند حق شیوون ضایع میشد و این بر سر دوراهی ماندن ناتوان و بیچاره ش کرده بود پس فقط ایستاده بود فقط نگاهش میکرد حتی روی ان نداشت که جلو برود و به شیوون سلام کند.

کانگین و یسونگ و شیندونگ و سونگمین و ریووک دور شیوون حلقه زده یک به یک بغلش کردنند با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده لبخند که از ناباوری میزدنند به شیوون نگاه میکردنند. کانگین دستی پشت شیوون گذاشته بود با همان حالت شگفت زده نگاهش میکرد گفت: معاون چویی؟...شما اینجا چیکار میکنی؟...مگه استراحت مطلق نیستی؟... نکنه اومدی به ما سر بزنی که این عالیه...با دست به یقیه اشاره کرد گفت: بچه ها دلشون خیلی برات تنگ شده بود...حساب داشتن غر میزدنند.

شیوون ماسکی که به صورت داشت را از صورتش برداشت  با لبخندی که نامردانه چال گونه های خواستنش را نمایان کرده بود نگاهی به بقیه کرد سرش را تکانی داد گفت: از همه ممنون  که بهم لطف دارید...روبه کانگین کرد گفت: نه نیومدم سربزنم ...اومدم سرکار...مرخصیمم خودم تمومش کردم... مرخصیم تموم شد اومدم سرکار....کانگین و بقیه با جواب شیوون چشمانشان گشادتر شد لبخند ها محو شد گویی ناراحتی را میشد در چهره شان دید . کانگین اخمی کرد گفت: چی؟...اومدی سرکار؟...چی میگی معاون چویی؟...تو هنوز حالت خوب نیست؟... یعنی دکتر چو گفته که برای بهبودی کامل باید چند ماه استراحت  کنی ...انوقت تو...

شیوون همانطور لبخند میزد تغییری به چهره شاداب و جذاب خود نداده بود حرف کانگین را برید گفت: دکتر چو برای خودش گفته...من حالم خوبه...مشکلی ندارم...چند ماه استراحت خیلی زیادیه...همراه لبخند اخمی کرد گفت: من حالم خوبه...چرا باید بیخودی خونه بشینم...بعلاوه ریه ام مشکل داشت نه دست و پام...تو راه رفتن که مشکلی ندارم...توان حرکت کردن و انجام هر کاری رو دارم...برای ریه ام دارم دارو مصرف میکنم...ماسک سفیدی که به دستش داشت را جلوی دیدگاه بقیه بالا اورد گفت: در مواقعی که لازم باشه از این ماسکها میزنم...یعنی وقتی بیرون میام....یا جای که دود باشه...پس چرا باید بیخودی خونه نشین باشم....وقتی تمام موارد رو رعایت کنم میتونم کارمم انجام بدم...لبخندش پررنگتر شد گفت: خوب...حالا ببینم چی کار میکردید؟... بدون من بهتون خوش گذشت؟... حتما حسابی در نبود من خوش گذروندین دیگه...میان چهرهای درهم  بقیه چند قدم جلو رفت سربالا کرد با لبخند به ساختمان اتش نشانی نگاه میکرد گفت: من که دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود...

شیندونگ قدمی جلو گذاشت با چهره ای درهم و ناراحت به شیوون نگاه میکرد حرفش را برید گفت: معاون ...ماهم دلمون برات خیلی تنگ شده بود...ولی تو نباید میاومدی...یعنی هنوز حالت خوب ...شیوون از قصد نمیخواست درمورد امدن سرکار با بقیه بحث کند یا انها راضیش کنند که برگردد پس بیتوجه به حرف شیندونگ روبرگردانند با لبخند به شیندونگ نگاه میکرد وسط حرفش گفت: سونبه...منم دلم براتون تنگ شده...نمیدونی چقدر لحظه شماری میکردم تا برگردم سرکار...این چند هفته مثل چند سال گذشت به من...دوباره روبه ساختمان اتش نشانی کرد لبخندش کم رنگتر شد سرفه ای کرد گفت: من از بیماری و روی تخت موندن و یه جا بیکار موندن متنفرم... نفس عمیقی کشید گفت: هیچی بهتر از کار کردن نیست...قدمی جلو گذاشت که کانگین جلو رفت دست روی شانه شیوون گذاشت با اخم گفت: معاون چویی...حرفات درسته...ولی تو نباید میاومدی سرکار...تو استراحت داری...وضعیت حالت ربطی به بیکاری ندراه...تو ریه ات اسیب دیده و مشکل داره ..کارت...یعنی اتش نشانی برای ریه ات خوب نیست...دود اتیش به ریه ات بیشتر اسیب میزنه...

شیوون که با لبخند به کانگین نگاه میکرد با حرفهایش لبخندش محو شد اخم کرد دهان باز کرد حرف بزند که درامدن صدای اژیر (که نشان این بود که جایی اتش گرفته یا مشکلی پیش امده باید بروند ماموریت ) امان نداد .کانگین هم با درامدن صدای اژیر جمله ش نیمه ماند همه باهم به طرف سالن دویدند.

******************************************

(پاریس)

کیو ارام قدم برداشت روی لبه تخت نشست پاهایش را روی تخت گذشت گوشه لحاف را گرفت روی پاهای خود کشید دراز کشید چند سرفه کرد دستش را روی پیشانی خود گذاشت چشمانش را بست قصد کرد که بخوابد که با حرف جیوون نتوانست. جیوون که پشت سر کیو به تخت رفت لبه تخت نشست با دراز کشیدن کیو با اخم و چهره ای درهم به کیو نگاه میکرد گفت: میخوای بخوابی؟...اونم این وقت روز؟...بیا اینم از اوضاع ما....مثلا اومدیم ماه عسل...ولی باید تو هتل بمونیم...دیشب بهت گفتم تنتو بپوشن...لخت نخواب...گفتی نه دوست داری اینجوری بخوابی...بیا این نتیجه اش...همین دوست داشتن جنابعالی باعث شد که سرما بخوری...حالا هم بخاطر سرماخوردگی باید بخوابی تو تختت... نتونیم بریم بیرون ...مثلا تازه عروس و دامادیم...خیر سرمون اومدیم  ماه عسل....

کیو با حرفهای جیوون اخمی کرد بدون چشم باز کردن با صدای گرفته ای گفت: نمیخوام تا اخر عمر تو این تخت بخوابم که...سرما هم نخوردم... فقط چایدم...یکم تب دارم قرص خوردم...یکم بخوابم ...یه ساعتی بخوابم...حالم بهتر میشه...میریم بیرون...یعنی یه ساعت بخوابم تو توی هتل بمونی ماه عسلت خراب میشه؟...پس صد رحمت به دل شیوون هیونگ و سودنان نونا که نصفشو ماه عسلشونو  تو هتل گذروندن و نصفشم که نفهمیدن چیکار کردن...که همش تقصیر ما بود.... چه دلی داشتن اونا....منم که چیزیم نیست...فقط یه ساعت استراحت لازم دارم...بعلاوه ما تازه اومدیم...حالا حالا هستیم... پس حسابی همه جا رو میگردیم... وقت که داریم.... گویی چیزی یادش امد همانطور اخم کرده بود یهو چشم باز کرد به جیوون نگاه کرد گفت: راستی...به نونا زنگ زدم...گفت هیونگ رفته بیرون..نگفت کجاست...فقط گفت رفته بیرون..زودی برمیگرده...یعنی کجا رفته؟...

جیوون که حسابی عصبانی بود با حرفش اخمش بیشتر شد گفت: من چه میدونم کجا رفته...یعنی اوپا باید از کره به تو گزارش بده کجا میره....اصلا تو چیکار به بیرون رفتن اوپا داری؟... اون همه ادم دورو بر اوپان...همه مراقبشن...تو نمیخواد نگرانش باشی...با حالت طعنه امیز گفت: تو بگیر استراحتتو بکن خوب شی... بلند شد با حالت قهر میرفت گفت: من نمیدونم تو چرا انقدر به اوپا گیر میدی؟...انقدر بهش وابسطه ای...گاهی اوقات فکر میکنم با من ازدواج کردی که تا کنار اوپا باشی....تا اینکه منو بخوای...یعنی منو نمیخوای ...من بهانه ای بودم برای....

کیو با حرف جیوون اخمش بیشتر شده بود  نگاهش میکرد که با جملات اخرش چشمانش گرد و ابروهایش چند برابر درهم شد یهو بلند شد نشست با صدای کمی بلند وسط حرفش گفت: چی؟...چی میگی یوبو؟...من تو رو نمیخوام؟...معلومه چی میگی؟...اصلا میفهمی چی میگی؟... بهتره حرفتو پس بگیری....این حرفت یعنی تو به هیونگ حسودی میکنی که من به فکرشم.... جیوون با صدای بلند کیو جا خورد ایستاد یهو رو برگردانند با چشمانی گشاد شده به کیو که مثل یه مرد واقعی و عصبانی به همسرش نگاه میکرد سیاست مردانه ش راه به رخ میکشید نگاه کرد گفت: چی؟...

کیو با همان حالت عصبانی دستش را بالا اورد اشاره کرد گفت: بیا اینجا...یالا..بیا اینجا تا باهم حرف بزنیم...باید دراین مورد صحبت کنیم...چون تو داری اشتباه.... جیوون که کامل طرفش برگشت اخم کرد وسط حرفش گفت: چی؟...بیام اونجا؟... میخوای حرف بزنی؟...نخیر اقا.... شما چایدی باید استراحت کنی...وقت حرف زدن نداری...اصلا حرف زدن برات خوب نیست...چون باید استراحت کنی...نمیام...شما بخواب...با حالت قهر رو برگردانند به طرف حال رفت. کیو با حرکت و حرف جیوون که سیاست مردانه ش را نادیده گرفته بود و سنگ رو یخش کرد چشمانش گشاد ابروهایش بالا رفت گفت: یعنی زن ذلیل تر از من نیست...کلا نابود شدم رفت....از تخت پایین پرید و صدا زد: یوبو...یوبو وایستا...به طرف حال رفت تا ناز جیوون را برای اشتی کردن بکشد.

*******************************************

18 می 2016

سئون هیون اخمی کرد گفت: چی؟... رفت سرکار؟...نگاهش را از سودنان گرفت سر چرخاند به شیوون نگاه کرد گفت: رفتی اتش نشانی؟...چرا؟...شیوون چهره ش درهم شد گفت: چرا؟...خوب رفتم سرکارم...حالم بهتر شد رفتم سرکار...چیزی عجیبی نیست... یعنی برای رفتن سرکارم باید به همه جواب پس بدم؟...اقای چویی اخم ملایمی کرده بود گفت: نه پسرم...نباید به همه جواب پس بدی....ما اگه شاکی هستیم بخاطر حالت میگیم....تو وضعیت ریه ات خوب نیست...

سئون هیون هم با اخم حرف برادرش را برید گفت: وضعیت پرونده شکایتمون ...یعنی شکایت هیونگ ( اقای چویی) .....میدونی  که هیونگ از صاحب کارخونه ای که این وضعیت برات پیش اورده شکایت کرده...انوقت توی رفتی سرکار...میگن تو که حالت خوبه...شکایت ما بیخودیه ...تو ریه ات اسیبی نرسیده...

شیوون اخمش بیشتر  و چشمانش ریز شد وسط حرف عمویش گفت: چی؟...من رفتم سرکار شکایته پایمال میشه؟...یعنی چی؟... یعنی اسیبی که به ریه ام رسیده از بین میره؟..مگه میشه عمو...من یه هفته بیمارستان بودم...دو هفته خونه...من پرونده پزشکی دارم ...کلی دکتر و پرستار شاهد دارم... همکارام هستن...میتونم ثابت کنم که توی اون کارخونه دچار اسیب شدم...انوقت اون پرونده بی اثر میشه...حرف همکارها و تیم پزشکی دروغ میشه  اگه من برم سرکار؟...یعنی خودم باید الکی خونه نشین کنم بخاطر شکایت؟...که همین زمان صدای مین هو امد  که حرف شیوون برید گفت: چویی شیوون...تو رفتی اتش نشانی؟ ...رفتی سرکار؟...برای چی؟...کی بهت اجازه داد بری؟...تو باید استراحت میکردی..با اجازه کی رفتی؟..



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد