SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فرشته آتش 56


سلام...

بفرماید ادامه...

  

فرشته 56

( 29 آپریل 2014 )

اقای چویی اخم ملایمی کرده بود با حالت ارامی گفت: تا جایی که فهمیدم وضعیت ریه اش زیاد هم خوب نیست....این استراحت طولانی مدت...اصلا نشونه خوبی نیست...یعنی وضعیت ریه انقدر داغونه شده؟...

کیو با اخم چهره ش را جدی کرده بود با حالت احترام جلوی اقای چویی روی مبل نشسته بود گفت: نه...انقدر داغون هم نه...این استراحت هم برای بهبودی کامله...اون مواد شیمیای صنعتی نبوده...یعنی اگه مثلا مواد شیمیایی رنگ.... برای رنگ پارچه ها بوده...انقدر خطرناک نبود...درصد اسیبش به این حد نبود...ولی خوب هیونگ شانس اورد که سریع اومد بیرون...والا اگه مدت بیشتر تو اون انبار میموند بوی سوختن مواد مثل گاز شیمیای عمل میکرد...یه چیزی مثل گاز شیمیای که توی جنگ استفاده میشد.... ولی الان میشه کارهای زیادی کرد...یعنی دارم درمانش میکنم...جای نگرانی نیست...هیونگ کامل استراحت کنه ...چیزهای که میگم رو رعایت کنه ...مشکل براش پیش نمیاد...ولی ...اخمش بیشتر شد گفت: واقعا عجیبه...استفاده همچین مواد شیمیایی توی اون کارخونه که فاصله زیادی با شهر سئول نداره...این مگه غیر قانونی نیست؟...مواد شیمیایی که به ریه هیونگ اسیب زده...درست مثل مواد شیمیای که کارخونه های صنعتی دفع میکنند...یعنی موادی که بعد تولید شیمیای باید به دور محیط زیست و انسانها دفن بشن...چون خیلی خطرناکن ...انوقت این کارخونه که میگید جنس اورگانیک تولید میکنه ...چرا این مواد شیمیای رو استفاده میکرد؟...

در صورت اقای چوی میشد غم را که فریاد میزد دید ولی با اخم ان را پنهان میکرد جواب داد: اونا که ادعا میکنند مواد شیمیای که ما میگیم تو انبار اون کارخونه نبوده...میدونی که سئون هیون...برادرم عموی شیوون مسئول پرونده ست...میگه کارشناسها ردی از مواد شیمیایی تو انبار پیدا کردن...ولی انگار اثر جرم رو پاک نکردن...نمیشه با اون رد به جایی رسید...صاحب کارخونه ( لیتوک) همه چیز رو انکار میکنه.... اخمش بیشتر شد گفت: ولی من ولکنش نیستم... من دنبال این قضیه ام... شوخی نیست...پسرم با مواد شیمیایی ریه ش اسیب دیده...اونم موادی که جرم سنگینی داره...من صاحب اون کارخونه ...پارک رو ول نمیکنم...باید این قضیه روشن بشه...باید مشخص بشه چرا شیوون ریه ش با مواد شیمیایی که میگن وجود نداره اسیب دیده...

کیو هم با اخم به پدر نامزدش نگاه میکرد سرش را تکان داد گفت: بله...حتما..باید این قضیه مشخص بشه...چون این مسئله ساده ای نیست...مواد شیمایی به اون خطرناکی تو حومه شهر سئول جرم خیلی سنگینه...که زنگ موبایلش به صدا درامد جمله ش نیمه ماند ؛ با گفتن " ببخشید" گوشی را از جیبش دراورد به صحفه ش نگاه کرد که اسم جیوون رویش بود ابروهای کیو بالا و چشمانش قدری گشاد شد گفت: اوه...جیوون...

اقای چویی  با اخم نگاهش میکرد مهلت نداد لبخند کمرنگی زد گفت: برو..برو به کارت برس..باید با جیوون بری به تدارکات عروسی برسید...درسته؟...برو دخترمو منتظر نذار...کیو لبخند زد گفت: چشم پدر....

*******************************************

30 آوریل 2014

شیوون پیراهن مردانه سفید که رویش سی شرت کرم رنگی پوشیده با شلوار مشکی هارمون شیکی را ساخته بود به تن داشت ماسکی به جلوی دهان و نصف صورت رنگ پریده و لاغر خود را پوشانده بود همراه با اخم ملایمی به چهره جذاب خود داده بود با چشمانی خمار نگاهی به سرتاپای کیو کرد چند قدم دور کیو چرخید  سرتا پای کیو ورانداز کرد سرش را بالا انداخت گفت: نچ...بهت نمیاد...خوب نیست...یکی دیگه بردار...یکی دیگه رو امتحان کن....کیو که کت و شلوار توسی به تن کرده بود لبه های کتش را گرفته بود با فیگور که گرفته بود جلوی شیوون ایستاده بود با حرفش حالتش عصبانی شد چهره ش درهم و ابروایش بالا رفت گفت: چی؟...نه هیونگ...دوباره؟...مین هو دستی به کمر و دست دیگر قدری بالا اورد با ابروهای بالا داده چشمانی گشاد روبه شیوون وسط حرف کیو گفت: نه تو روخدا شیوون... میدونی این چندیمه؟... ما اومدیم برای داماد کت و شلوار انتخاب کنیم...البته این حق با عروس بود... ولی خوب کیوهیون خواست ما باهاش بیام... ولی این وسواس تو برای کت و شلوار دیگه دیونه کننده ست...میدونی این چندمین کت و شلواره که میپوشه؟...

شیوون سرفه ای کرد زیر ماسکش لبخند دویلی میزد که کیو و مین هو نمیدیدند با اخم چهره اش درهم بود نگاهی به کیو روبه مین هو کرد گفت: اره...این هشت مین کته...ولی بازم میگم خوب نیست...تازه چیزی نپوشیده...باید انقدر کت و شلوار بپوشه و امتحان کنه که ببینم کدومش بهش میاد... وقتی مارو میاره که براش انتخاب کنیم...خوب باید بهترین رو انتخاب کنیم که عروس بعدا شاکی نشه دیگه.... مین هو تغییری به حالت صورتش نداد گفت: چی؟... کدوم بهش میاد؟...عروس شاکی نشه؟...چی میگی شیوون؟... اینا همش بهش میاومد...کاملا برازنده ش بودا.... شیوون همانطور اخم کرده سرش را به بالا تکان داد گفت: نچ بهش نمیاد...

کیو با اخم حالتی دلخور به شیوون نگاه میکرد وسط حرفش خطاب به مین هو گفت: مسئله اومدن یا نیومدن به من نیست...مسئله اینه که هیونگ میخواد انتقام بگیره...میخواد انتقام روز عروسی و ماه عسلشو از من بگیره...برای همین داره اذیت میکنه... میخواد تو رو هم اذیت کنه تا انتقامشو بگیره... مین هو ایروهایش بالاتر رفت گفت: چی؟...انتقام؟...منو اذیت کنه؟...

شیوون که قصد سربه سر گذاشتن کیو را داشت نه انتقام و از طرفی بخاطر عروسی جیوون میخواست بهترینا رو برای کیو انتخاب کند اصلا قصد انتقام یا اذیت کردن کیو را نداشت و داشت وسواس در انتخاب به خرج میداد با حرف کیو ناراحت شد لبخند زیر ماسکش محو شد چهره اش درهم شد وسط حرف مین هو با صدای گرفته ای گفت: من قصد اذیت کردن یا انتقام ندارم...کیوهیون خان... مگه من بچه ام...؟...یا من کی در پی انتقام و کینه بودم؟...من کی کینه کسی رو به دل گرفتم که بخوام حالا انتقام بگیرم...اونم از تو و مین هو... من فقط میخوام برات بهترینا رو انتخاب کنم...چیزی که برازنده ته...من یه خواهر بیشتر ندارم...دلم میخواد هیچی برای خواهرم کم نذارم...برای همین وسواس خرج میدم...اگه قبلا گفتم که میخوام انتقام بگیرم...همش یه شوخی بود...تو داری با خواهرم ازدواج میکنی...من هیچوقت نمخوام عروسی خواهرم خراب بشه...اونم چی انتقام ... من هیچوقت دنبال همچین چیزی نیستم... تعظیم نیمه ای کرد به حالت رسمی و دلخور گفت: ببخشید که با این کارم اذیتتون کردم...من میرم ...خسته ام ...میخوام برم خونه...شما راحت  انتخابتون بکنید...چرخید که برود که کیو و مین هو نگذاشتند.

کیو ومین هو با حرف شیوون چشمانشان گشاد و ابروهایشان بالا رفت کیو فهمید نیت شیوون چه بود از حرف خود شرمنده شد با چرخیدن شیوون خیزی برداشت به بازوی شیوون چنگ زد گفت: نه هیونگ...بازوی شیوون را کشید دوباره به سمت خود کرد گفت: ببخش منو...من اشتباه کردم...من خیلی احمقم...که همچین فکر احمقانه ای کردم...منو ببخش هیونگ...یهو دستانش را دور تن شیوون حلقه کرد به اغوش کشید به سینه خود فشرد گفت: خواهش میکنم هیونگ...نرو...منو ببخش ...من خیلی احمقم...من یه دونسنگ بیفکرم...بهت احتیاج دارم... شیوون چهره ش درهم و اخم الود بود میان حرف کیو بازوهای  کیور را گرفت با فشار کیو را از خود جدا کرد از اغوشش بیرون امد با این حرکت کیو ساکت شد. شیوون با اخم و چشمان خمار  هم نگاهش بود با حالتی ارام گفت: تو دونسنگ بیفکری نیستی...برعکس برم خیلی مهمی...تو خیلی مهم بودی که من حاضر شدم خواهرمو بسپرمش به دستت...به ازدواجتون رضایت دادم...پس خودتو دست کم نگیر ... معذرت خواهی هم لازم نیست...فقط اینو بدون من هیچوقت سر زندگی خانوادهم شوخی یا انتقام شخصی نمیگیرم...

کیو از حرفهای شیوون بغض کرده بود چشمانش اشک شد سرش را ارام تکان داد که یهو پس گردنی به گردنش خورد که دردش گرفت چهره ش مچاله شد نالید : آخ...دست پس گردن خود گذاشت برگشت به مین هو که پس گردنی زده بود نگاه کرد گفت: یاااااااااا...چرا میزنی؟... شیوون از حرکت مین هو جا خورد با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده نگاهش کرد.  

مین هو با اخم به کیو نگاه میکرد گفت: جای شیوون من زدمت تا دیگه از این فکرای احمقانه نکنی...انتقام چی رو شیوون بخواد بگیره؟...اصلا این حرفا به شیوون میخوره که بهش میگی؟...جای این فکرا بیا برو یه ده بیست تا کت و شلوار بپوش ببینم چطوره....که خیلی کار داریم...کیو چشمانش گشاد و ابروهای بالا رفته گفت: چی؟...ده  بیست تا؟...چه خبره؟...مین هو سرش را تکان داد گفت: اره...بیست تا ...چه خبره؟...عروسی کیوهیونه ...چیه؟...زیاده؟؟...نخیر اقا...تازه کم هم گفتم...این مزون کت و شلوار زیاد داره...بیشتر از بیست تا باید بپوشی...کیو چشمانش گشادتر شد با صدای کمی بلند گفت: چی؟...بیشتر از بیست تا؟... چه خبره مگه بابا؟... نکنه باید تمام کت و شلوار این مزون رو بپوشم؟... با حالت کشدار گفت: بی خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــال بابا.... شیوون از جر و بحث ان دو خنده اش گرفته بود کمی صدادار میخندید . کیو و مین هو هم با شنیدن صدای خنده شیوون روبه او کردنند خنده شان گرفت وسط بحث شان با او خندیدند.

***************************************

هیوک چهره ش درهم بود گفت: فکر کنم مرخص شده...از بیمارستان ...ولی مرخصی طولانی مدت گرفته... نیومده سرکار...میگن حالا حالا نمیاد...همین رئیس کیم (کانگین) رو حسابی عصبانی کرده...معاونش حالا حالاها نمیاد سرکار...نمیخواد جاش کسی رو بیاره...چون نمیخواد از دستش بده..از طرفی هم به معاون احتیاج داره...برای همین حسابی عصبانیه...دونگهه نگاهی به لیتوک که با اخم شدید نگاه میکرد کرد روبه هیوک کرد وسط حرفش گفت: پس مرخص شده ولی نیومده سرکار؟...این یعنی....

لیتوک که با اخم و چشمان ریز شده زل زده بود به هیوک به دونگهه مهلت نداد و وسط حرفش با صدای خفه ای گفت: حال اون پسر خوب نیست...این بدحالی یعنی ...قضیه بشکه ها خیلی جدی میشه...پدرش خیلی شاکی و حساس میشه...حتما میخواد قضیه بررسی بشه...این یعنی ما بدبخت شدیم و تو بد دردسری افتادیم...جامون میشه زندان یا ورشکست میشیم...و این یعنی باید کاری بکنیم...باید جلوشونو بگیریم....به دونگهه مهلت نداد ازش چیزی بپرسد بلند شد به طرف اتاق رفت. دونگهه وهیوک هم با ناراحتی به رفتنش نگاه کردن.

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد