SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فرشته آتش 55


 


سلام....

بفرماید ادامه...

 

فرشته 55

23 آپریل 2014

شیوون روی تخت نشسته گان ( لباس بیمار) به تنش بود کانتل تنفس به بینی داشت رنگی به رخسار نداشت لبانش سفید شده پوست پوست شده بود هنوز بیحال بود که در صدایش و چشمان خمارش کاملا مشخص بود ولی بخاطر قدرت بدنی که داشت به وضعیت بد خود پیروز بود نشان نمیداد که چقدر ریه هایش اسیب دیده ، به تنگی نفس اجازه نمیداد بیحالش کند با نگاه خمار به همسر جوانش نگاه میکرد با صدای ارام و ضعیفی گفت: یوبو...دستش که سرسرنگ سرم به پشت دستش وصل بود را ارام روی تخت کشید به جلو برد دست سودنان را که روی تخت بود گرفت ارام فشرد گفت: من بهت قول داده بودم که از خودم مراقبت کنم...ولی ...نشد...زیر قولم زدم...اونم...واقعا متاسفم ...من...یعنی...

سودنان که لبه تخت نشسته بود با چشمانی عاشق و بیتاب به شیوون نگاه میکرد اجازه نداد شیوون حرفش را بزند لبخند خیلی کمرنگی زد وسط حرفش گفت: نه یوبو...سرش را به دو طرف تکان داد گفت: لازم نیست معذرت خواهی کنی...چون من نه از دستت ناراحتم نه شاکی...چون میدونم چرا زیر قولت زدی...دست شیوون را گرفت میان دستان خود گرفت فشرد عاشقانه هم نگاه شیوون بود گفت: از اول شغلتو پذیرفتم...میدونستم چه شغلی داری...درسته بخاطر این بچه ....دستی را روی شکم خود گذاشت گفت: ازت قول گرفتم که دیگه خطر نکنی...مراقب خودت باشی...ولی میدونم تو چطور ادمی هستی...نه چطور فرشته  هستی...نمیتونی وایستی ببینی جون انسانی تو خطر باشه...من به داشتن همچین همسری ....به داشتن تو افتخار میکنم...پس هیچوقت از این بابت از من معذرت خواهی نکن...فقط یوبو...چهره ش غمگین شد گفت: یکم بیشتر مراقب خودت باش...دستی که روی شکمش بود ارام روی شکمش کشید گفت: نه بخاطر این بچه...نه..بخاطر خودت یوبو...من تاب دیدن دردتو ندارم...تاب دیدن رنج کشیدنتو ندارم...پس مراقب خودت باش....

شیوون که خمار با لبخند کمرنگی که روی لبانش نشست به سودنان نگاه میکرد با رسیدن حرفهای سودنان به اینجا ارام کمر راست کرد دستی که میان دست سودنان بود دستش را گرفت به طرف خود کشید دست دیگر دور تن سودنان حلقه کرد میان حرفش سودنان را به اغوش کشید . سودنان با حرکت شیوون ساکت شد بغض چهره اش را غمگین و مچاله کرد چشمانش خیس اشک شد صورتش را روی شانه پهن شیوون پنهان کرد.

 شیوون هم که لبخندش محو شده بود چهره اش غمگین شد حلقه دستی دور تن سودنان را تنگتر کرد او را بیشتر به اغوش کشید با صدای ارامی گفت: منو ببخش عشقم...تو یه فرشته ای...فرشته ای که  وارد زندگی من شدی...فرشته ای که حمایتم میکنی...فرشته ای که من دوسش دارم...منو ببخش عشقم...من باید همیشه ازت حمایت کنم...مراقبت باشم...باید تو این حالت کمکت کنم...ولی من حتی نمیتونم به قولم عمل کنم...این خیلی غمگین کننده ست...ولی بهت قول میدم بیشتر مراقب خودم باشم...بهت قول میدم همیشه همیشه درکنارت باشم...چون عاشقانه دوستت دارم...سرش را ارام چرخاند چشمانش را بست بوسه ای ارام به گونه سودنان زد .سودنان که دراغوش شیوون خو د را مچاله کرده بود با حرفهایش بغض کرده بود با بوسه شیوون بیاختیار بغضش ترکید هق هق ارام گریه ش درامد صورتش را بیشتر در شانه شیوون مخفی کرد. شیوون هم با درامدن گریه سودنان اشک ارام از زیر پلکهای بسته ش که لباش همانطور به گونه سودنان چسبانده بود جاری شد دستانش دور تن سودنان حلقه کرده بود به اغوش داشت .

ان دو برای چند دقیقه به همین حال بودن سودنان دراغوش شیوون ارام و بی صدا گریه میکرد و شیوون برای ارام کردنش به اغوش کشیده میبوسیدش که همین موقع چند ضربه به دراتاق نواخته شد بدون منتظر جواب شدن در باز شد کیو و مین هو و جیوون باهم وارد شدن .با ورود ان سه شیوون هیچ تغییری به حالت خود نداد فقط ارام سرچرخاند با چشمانی خیس نگاهشان کرد و سودنان هم فقط با شنیدن صدای در گریه ش قطع شد ولی همانطور در اغوش شیوون بود.

ان سه باهم وارد شدن لحظه اول با دیدن وضعیت شیوون و سودنان همانجا جلوی در ایستادن با چشمانی گشاد نگاهشان کردنند لحظه ای درنگ کردن و گویی پشیمان شدن که وارد اتاق شدن ولی لحظه ای بعد پرو شدن تک تک به طرف تخت راه افتادن .کیو و مین هو حالت صورتشان تغییر کرد لبخند شیطنت امیز روی لبانشان نشست .مین هو به حالت شوخی و شیطنت گفت: به به.... چه صحنه عاشقانه  زیبای...معلومه حال شیوون خوب خوب شده...کیو هم با حالت مین هو گفت: بله...هیونگ حالش خوب شده...منم که عاشق اینجور صحنه هام...مین هو روبه کیو خنده ارامی کرد نگاهی به جیوون کرد گفت: ببخشید جیوون شی...ولی این نامزدت خیلی پروه... عاشق این جور صحنه هاست...نه اینکه خودش نامزد نداره...انوقت...کیو همانطور لبخند زده بود جوای مین هو را جای جیوون داد: چرا نامزد دارم...ولی خوب دیدن صحنه های عاشقانه دیگران یه چیز دیگه ست...کنار تخت ایستاد روبه شیوون کرد خواست حرفش را ادامه دهد ولی با دیدن چهره شیوون پشیمان شد لبخند ش ارام ارام محو شد . مین هو وجیوون هم که با او همراه بودن به کنار تخت ایستادن با دیدن چهره شیوون لبخندشان محو شد چهره ها تغییر کرد.

ان سه متوجه حال شیوون و سودنان شدن فهمیدن از چه زن و شوهر در اغوش هم هستند ، شیوون حالت صورتش بغض الود است . مین هو چهره اش درهم و ناراحت شد گفت: مثل اینکه بد موقع مزاحم شدیم...فکر کردیم...کیو که با حالتی غمگین به شیوون هم نگاه بود وسط حرف مین هو گفت: هیونگ...تو بهترینی..بهترین هیونگ...بهترین همسر...بهترین اتش نشان... بهترین فرشته...و به زودی بهترین پدر... اینو سودنان نونا میدونه...خوشبحال نونا که تو رو کنار خودش داره... کاش منم مثل تو بودم...گویی خودش هم از حرفهای که زد بغض به دیواره گلویش چنگ زده بود گریه ش داشت در میامد . چشمان شیوون هم با حرفهای کیو بیشتر چشمه اشک شد .کیو برای عوض کردن حال و هوای همه مکثی کرد چهره ش تغییر کرد لبخند کمرنگی همراه اخم زد با شیطنت گفت: ولی هیونگ...من حسودیم شد...منم بغل میخوام...منم بغل کن ... به شیوون مهلت نداد خم شد دستانش را دور تن شیوون و همزمان سودنان حلقه کرد ان دو را باهم بغل کرد سرش را به روی شانه دیگر شیوون گذاشت تا صورتش را که ارام از چشمان خیسش اشک میبارید پنهان کند.

*************************************************

دونگهه با چهره ای درهم و ناراحت گفت: حالا چیکار کنیم ؟...هیچ راهی نیست؟...لیتوک اخمی کرده بود با حالتی عصبی گفت: چیکار میشه کرد؟... پلیس که بهمون مشکوکه...اقای چویی هم شک داره اینجا بشکه پر از مواد شیمیایی بوده...اگه بفهمه که ما اینجا بشکه مواد شیمایی تو انبار داشتیم پسرش برای همین حالش بد شده... کارمون ساخته ست...هم بخاطر پسرش از ما شکایت میکنه...هم دیگه با ما همکار تجاری نیست...قرداد بهم میزنه...انوقت ما کلی ضرر میکنم...اصلا ورشکست میشیم...باید کاری کرد...اما چیکار رو نمیدونم ...دونگهه با چهره ای به شدت درهم و غمگین به لیتوک نگاه میکرد مانده بود چه بکند.

******************************************

28 آپریل 2014

( یک هفته بعد)

شیوون لبه تخت نشسته بود با دستانی که کمی میلرزید درحال بستن دکمه های پیراهنش بود که سودنان متوجه شد به کمکش رفت دکمه های پیراهنش را یک به یک میبست نگاهشان با بستن هر دکمه بهم میشد، شیوون لبخند کمرنگی زد گفت: ممنون...سودنان دهان باز کرد جوابش را بدهد که کیو مهلت نداد ،کنار تخت ایستاده بود با اخم به شیوون نگاه میکرد گفت: شنیدی هیونگ چی گفتم؟...قرصاتو سر ساعت میخوری...ساعت شلوغی ..یعنی موقعی که خیابونها شلوغ و ترافیکه ...هوا الودست از خونه نمیای بیرون...هر وقت بخوای بیای بیرون باید مسواک بزنی...حتی شب...با انگشت اشاره کرد حالت تهدید امیز گفت: مرخصی...مرخصی هم که گرفتی حسابی استراحت میکنی...استراحت مطلق...منم که هر صبح میام بهت سرمیزنم...یه بار هم شب میام...البته خودم طول روز با سودنان نونا و جیوون چک میکنم...ببینم نرفته باشی بیرون...گویی از چیزی ناراحت بود اخمش بیشتر ناچی کرد فت: اصلا نمیشه نمیرفتی؟... باید چند روز دیگه بستری باشی...ولی تو خودتو مرخص کردی...از همین میترسم...میترسم تو استراحت نکنی...بری بیرون یا سرکار...بهتر نیست از تصمیمت صرف نظر کنی؟...

شیوون با لبخند ملایمی نگاهش میکرد وسط حرفش  گفت: نه...چون خیلی کار دارم ...نمیتونم بیکار اینجا روی تخت بخوابم...کیو چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت گفت: چی؟...کار؟... بازتو داری میگی کار؟...میخوای بری سرکار؟... شیوون از حرف کیو خندهش گرفت ارام خندید وسط حرفش گفت: نه ...کار منظورم اتش نشانی نیست...سرکار نمیخوام برم...کار منظورم عروسی توه...مگه عروسی تو نزدیک نیست...پس منم باید بیام کمک...همراه اخم لبخند زد گفت: اصلا من برادر عروسم...باید به مقدمات عروسی برسم...عروسی تنها خواهرما....اصلا از همه مهمتر...باید تلافی عرسیمو که داغونش کردی در بیارم...یادت که نرفته...انتقام از این جور حرفا....

کیو چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت گفت: اوه...هیونگ...عروسی...انتقام...اوه...بله شما برادر عروسی...من...که همین زمان مین هو وارد اتاق شد به طرف تخت میرفت وسط حرف کیو با لبخند گفت: خوب شیوون ...لباس که پوشیدی... کارای مرخصیتو کهانجام دادی ...بیا میرسونمت...کشیکم تموم شده دارم میرم خونه...تو و سودنان شی رو میرسونمتون...کیو به شیوون و سودنان مهلت نداد روبه مین کرد با لبخند پهنی گفت: این شد...باید تا خونه اسکورتش کرد... تا از دست ادم فرار نکنه...شیوون همراه اخم لبخند زد نگاهش میکرد گفت: از دست تو کیوهیون...

  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد