SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فرشته در اتش 51

سلام...

بفرماید ادامه...

  

فرشته پنجاه و یک

اقای چویی اخمی کرده بود چهره اش به شدت درهم بود نگرانی و استرس را با حالت جدی که به صورت خود داده بود پنهان کرده بود با صدای لرزانی گفت: شیوون حالش چطوره؟ ...چه اتفاقی افتاده؟... شیوون کجاست؟... کیو با چهره ای بیرنگ و پژمرده که میشد درهم ریختگی و استرس را دران دید نگاه خیسش که گویی بغضش را فرو میداد تا صدایش نلرزد به سودنان و جیوون و خانم و اقای چویی بود گفت: هیونگ رو داریم درمان میکنم...یعنی مراقیبشم...بازم هیونگ برای نجات جون یکی به خودش اسیب زده...تو یه کارخونه اتیش سوری بوده...هیونگ رفته به شخصی که تو انبار اتیش گرفته بود کمک کنه....که انگار تو انبار مواد شیمایی داشتن...وضعیت هیونگ بد شده...

سودنان و جیوون وخانم چویی با حرفهای کیو چشمانان خیسشان گشاد و ابروهایشان بالا رفت وحشت زده به کیو نگاه میکردنند اقای چویی اخمش بیشتر شد به بقیه امان نداد گفت: چی؟...مواد شیمایی؟...تو کارخونه؟...کدوم کارخونه؟...کدوم کارخونه تو شهر سئول مواد شیمایی انبار میکنه؟...این غیر قانویه...با نگرانی شدید گفت: وضعیت شیوون چطوره؟ ...اسیب دیدگی با مواد شیمایی یعنی.... کیو با سوالات اقای چویی قدری چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت وسط حرفش گفت: نمیدونم چه کارخونه ای بود...واسمش چیه ...همکارهای هیونگ میدونن...نگران نباشید ...هیونگ تحت درمانه...یعنی به موقع اوردنش...خیلی وضعیتش جدی نیست...ولی باید چند روزی بستری بشه تا کامل درمان بشه....

اقای چویی چهره ش درهم بود میشد عصبانیت را از دست صاحب کارخانه ای که نمیدانست کیست در چهره ش دید نیم نگاهی به سه زن وحشت زده کرد روبه کیو گفت: میتونیم شیوونو ببینم؟...میخوام پسرمو ببینم...کیو هم تغییری به چهره خود نداد سری تکان داد گفت: البته...البته...میتونید ببیندیش...

*******************************************

لیتوک با اخم شدید و چشمان ریز شده به چند مرد که یونیفرم مخصوص کارشناس اتش نشانی و چند مرد پلیس در حال کندوکاو در میان خرابه انبار بودنند نگاه میکرد نگاه زیر چشمی هم به دونگهه که روی زمین نشسته ارنجهایش را به زانوهایش ستون و دستانش را به دو طرف شقیقه هایش گذاشته بود با چهره ای پژمرده و داغون به افراد بود میکرد ،نگاه معناداری هم به هیوک که با فاصله کنار همکارانش ایستاده بود میکرد با نگاهش تهدیدش میکرد که افسر پلیس که مافوق چند پلیس بود به همراه یکی از کارشناسها به طرف لیتوک امد با چهره ای جدی و اخم الود نگاهی به دونگهه کرددند افسر پلیس روبه لیتوک گفت: اقای پارک درسته؟... لیتوک سری تکان داد گفت: بله...درسته...پارک لیتوک هستم...

مرد لبانش را بهم فشرد سرش را تکانی داد گفت: اقای پارک...کارشناسها همه چیزو دارن بررسی میکنن... ولی انگار یه چیز درست نیست...لیتوک اخمش بیشتر شد گفت: چی؟...یه چیزی درست نیست؟... چی؟...افسر پلیس با دست به خرابه های انبار اشاره کرد گفت: این اتش سوزی...تا جایی که کارشناس های  ما تشخیص دادن به علت شعله ور شدن طغارهای پارچه که توی این انبار بوده ایجاد شده...ولی پارچه ها که بی علت اتیش نمیگیرن...اثر یه مواد شیمایی توی انبار دیده میشه...ولی نه بشکه ها هست...نه وسیله ای که توش مواد شیمایی باشه...این عجیبه ...اثر اون مواد هست ولی خود ماده نیست...بخصوص اینکه اتش نشانی که توی این اتش سوزی اسیب دیده...گاز موا شیمیایی استناق کرده...یعنی بیمارستان اعلام کرده که علت بدی وضعیت اتش نشان بخاطر این....

لیتوک با اخم شدید و چشمان ریز شده به پلیس نگاه میکرد حرفش را برید گفت: جناب سروان ...من نمیدونم شما دارید از چی حرف میزنید...من خسارت جبران ناپذیری دیدم....بهترین اجناس تولید شده ام که توی این انبار بوده سوخته ...اونم به گفته شما بخاطر شعله ور شدن پارچه ها بوده....اما چرا این پارچه ها اتیش گرفته و باید کارشناسهای شما کشف کنن...ولی بودن مواد شیمایی توی این انبار غیر ممکنه...چون اولا ما مواد شیمایی نداریم...یعنی مواد شیمیای به چه درد ما میخوره...مواد شیمایی که ما مصرف میکنیم صنعتیه...نه شیمایی...بعلاوه همه میدونن مواد ما اورگانیکه...نه شمیایی...کارخونه ما به همین معروفه....پس دلیل که شما میگید واقعا بی فایده ست...شما باید دنبال علت اصلی .....

افسر پلیس اخمش بیشتر شد با حالتی جدی تر و مشکوک به لیتوک نگاه میکرد وسط حرفش گفت: یعنی چی اقای پارک؟...یعنی ما اشتباه میکنیم....کارشناسهای ما اشتباه میکنن توی این انبار مواد شیمایی نبوده؟...لیتوک سری تکان داد گفت: بله...شما اشتباه میکنید...توی این انبار مواد شیمایی نبوده... که زنگ موبایل لیتوک به موقع به صدا درامد به دادش رسید بقیه حرفش را نزد سریع گوشیش را از جیبش دراورد گفت: ببخشید ...باید جواب بدم ...از افسر پلیس که با اخم شدید وچشمان ریز شده نگاهش میکرد فاصله گرفت .لیتوک بخاطر دونگهه دروغ گفت ،بکشه ها را قبل از اینکه کارشناس اتش نشانی و پلیس ها بیایند از انبار ویرانه برده بود حال داشت به پلیس دروغ میگفت تا دونگهه را نجات دهد.

 

***********************************************************

بیمارستان  ..رادیو گرافی ( برونکوسکوپی ..اندوسکوپیک )

شیوون کاملا لخت که حتی شورت هم به پا نداشت طاق باز روی تخت خوابانده شده بود ملحفه ای سفید پاها تا کمرش یعنی زیر شکمش را پوشانده بود بالاتنه اش لخت بود .رنگی به رخسار شیوون نمانده بود لبان به شدت سفید و پوست پوست شده بود زخمی بود، زخمهای خراش مانند از خشکی بیش از حد لب بود تن و صورتش از تب خیس عرق بود سینه خوش فرم و شکمش از نفس زدن تند و بیجان نامنظم بالا و پایین میرفت صدای نفس زدنش در اتاق پیچیده بود ،صدای که قدری شبیه حالت خفه شدن بود. یعنی شیوون طوری نفس میکشید که گویی داشت خفه میشد که این نشان از درد کشیدن بود . ریه های شیوون از درد میسوخت ؛ گویی گدازهای اتش فشان در ریه هایش شناور بود درحال ذوب کردن گوشت بدنش بود.  شیوون پلکهایش را بسته بود بیحس بود ،با انکه درد سینه ش را حس میکرد ولی توانی برای هیچ حرکتی نداشت چون بیحسی به او تزریق شده بود متوجه افراد که اطرافش  بود ولی توان هیچ پاسخ یا عکس العملی نشان دادن به انها نداشت .

افرادی که اطراف شیوون بودنند سودنان و کیو و مین هو و چند پرستار بودنند که لباس مخصوص و کلاه و دستکش به تن داشتند .سودنان که کنار تخت نشسته بود دستش را میان دستانش گرفته بود بی صدا و ارام اشک میریخت و گریه میکرد. سودنان با اصرار و خواهش و تمنا به کیو موفق شد موقع رادیوگرافی کنار شیوون باشد. کیو هم که بخاطر اینکه بهترین پزشک ریه بود باید پزشک معالج شیوون میشد که خودش میخواست تا شیوون را درمان کند .گویی به کسی اعتماد نمیکرد که شیوون بیمار را به دستش بسپرد. مین هو هم که پزشک وهمکار کیو بود و چند پرستار هم دستیاران این دو. مین هو طرف دیگر تخت ایستاده بود با چشمانی خیس و لبانی لرزان از گریه بی صدا به شیوون نگاه میکرد گهگاه دستش را روی سینه شیوون میگذاشت از لمس سینه داغ تب و خیس عرق شیوون چشمانش بیشتر خیس اشک میشد بدنش میلرزید .

کیو هم بالای سر شیوون ایستاده بود لوله اندوسکوپیک دستش بود چهره بیرنگ کیو جدی مثل همیشه که پزشک حاذقی برای بیمارانش بود .حال هم همان چهره اما بیرنگ را داشت نگاه چشمانش که خیس نبود اما مهربان پر از عشق برادرانه و نگران به شیوون و گهگاه به سودنان بود ،درنگاهش به سودنان میگفت که "ارام باشد چون اواینجاست ... کیو اینجاست تا شیوون را نجات دهد . تا به شیوون کمک کند حالش خوب شود ...نگران نباشید. ...کیو شیوون را سالم و سلامت تحویلش میدهد... "سودنان هم متوجه نگاه کیو بود میهفمید با نگاهش چه میگوید سعی میکرد ارام شود ولی مگر میشد عشقش را نیمه جان و زخمی روی تخت ببیند وارام گیرد.

اما کیو ارام وجدی برخلاف سودنان و مین هو که گریه میکردنند بود در البته در ظاهر در باطنش غوغای به پا بود که از بقیه پنهان میکرد. بالای سر شیوون ایستاده بود روبه پرستاری کرد محکم رسا گفت: بیحسی رو تزریق کردید؟... پرستار جواب داد: بله اقای دکتر...بیحس شدن...کیو سری تکان داد گفت: خوبه.... شروع میکنیم...لوله اندوسکوپیکی را که در دستش بود قدری تکان داد نگاهی که اخم ملایمی کرده بود به صورت بیرنگ شیوون شد با دست دیگر چانه شیوون را گرفت پایین کشید لوله را ارام وارد دهان شیوون کرد گفت: لوله رو وارد نای میکنم...لوله  ارام ارام از حلق وارد نای شیوون شد.

شیوون با انکه بی حس بود ولی ورود لوله را قدری حس کرد بی اختیار اوقی زد ولی چون سرش و چانه ش اسیر دست کیو و مین هو بود و مین هو هم با دو دست دو طرف سر شیوون را محکم گرفته بود تا تکان نخورد شیوون نتوانست سرش را تکان دهد عوضش حین اوق شدن سینه ش قدری بالا امد ارام روی تخت برگشت .کیو بدون تغییر به چهره ش ارام لوله را وارد نایی و ریه کرد لوله چون ماری ارام در نای خزید وارد شش شد . گویی به کارنوالی دعوت شده بود در شش های شیوون جولان میداد.

شیوون با انکه با بیحسی توانی نداشت ولی حرکت لوله را در شش هایش حس میکرد و درد بیشتری از حرکت لوله در شش هایش حس میکرد ولی توانی برای حرکت نداشت . سینه ش ارام و با مکث بالا و پایین میرفت بی اختیار از درد میان دهان نیمه بازش ناله میزد : آهههه...اههههههه..صدای ناله اش با وجود لوله خفه بود . سودنان با ناله زدن شیوون هق هق گریه ش درامد سریع دستش را جلوی دهانش گذاشت تا صدای گریه اش را خفه کند.

 ولی شیوون صدای گریه سودنان را شنید پلکهایش خیلی ارام مکث باز شد نگین های یاقوتیش به زحمت از لای پلکهایش مشخص بود از گوشه چشم به سودنان نگاه میکرد .چون سرش توسط مین هو نگه داشته بود نتوانست حرکت دهد ،هر چند توانی هم برای حرکت نداشت .فقط میتوانست از گوشه چشم به سودنان نگاه کند .با دیدن سودنان که بیتاب گریه میکرد اوهم چشمانش خیس اشک شد از ناتوانی که داشتن ؛ ناتوانی درارام کردن همسر جوانش که باردار بود و برایش گریه میکرد ؛ از ناتوانی در نگه داشتن قولش که زیر قولش زده بود نتوانست از خودش مراقبت کند ؛ از ناتوانی که نمیتوانست بلند شود همسرش را به اغوش بکشد و ارامش کند ؛ از این همه ناتوانی چشمانش خیس اشک شد اشک ارام و بیصدا از گوشه چشمش روان شد اشکی که هزاران حرف داشت وداغ بود قلب سودنان و مین هو و کیو را فشرد و تکه تکه کرد.

سودنان با دیدن اشک گوشه چشم شیوون هق هق گریه ش بیشتر شد با پشت انگشتان دستش  ارام اشک را قاپید .مین هو هم هق هق گریه ش درامد ولی با گزیدن لب زیرنش ان را خفه کرد . ولی کیو فقط اخمش بیشتر شد ،بغض دیوانه وار به گلویش چنگ زده بود فشار میاورد ولی تمام سعیش را کرد تا چشمانش خیس نشود تا کارش را ادامه دهد. با قورت دادن اب دهانش سعس کرد تمام بغضش را فرد دهد با بیشتر کردن اخمش اشک را درچشمانش کم کرد با صدای که سعی میکرد لرزشش را مخفی کند ،سرش را خم کرد به چشمی لوله نگاه میکرد گفت: خوب...ریه اش اسیب جدی ندیده...ولی باید درمان بشه....یه اسیب های زده نه جدی... اگه بیشتر از این اون مواد رو استنشاق میکرد ریه ش اسیب خیلی جدی میدید...ولی خوب این اسیب دیدگی هم بده...سرراست کرد گفت: عکس های که میگریم رو اسکن کنید تا بهتر بشه تشخیص داد ....پرستارها با سرتعظیم کردنند گفتند: چشم...

       

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد