SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

فراموشم نکن 25


سلام بفرماید ادامه....

  

پارت 25

 

شیوون و کیو و مین هو جا خوردن یهو رو برگردانند با چشمانی کمی گشاد به طرف صدا چرخیدن که مرد مسنی را که اسلحه ای به دست داشت به طرفشان نشانه گرفته بود دیدن و از شوک چشمانشان گشاد شد. مرد چهره اش از خشم گر گرفته بود چند قدم به طرفشان امد فریاد زد: من میدونم شما اومدید پارکینگ... که اینجا هم میشه قربستون شما... نوک اسلحه اش را به سمت کیو نشانه گرفت با خشم فریاد زد: تـــــــــــــــــــو.... چو کیوهیون... چو کیوهیون قاتل....همینجا میکشمت.... کیو با حرکت و فریاد مرد چشمانش بیشتر گرد شد از وحشت قدمی به عقب گذاشت که شیوون سریع امد جلویش سپر شد دستانش را از هم باز کرد وحشت زده گفت: نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.... صدای شلیک گلوله در فضای پارکینگ پیچید صدای که با اکویش وحشتناک تر از صدای رعد و برق بود . همزمان هم صدای فریاد مین هو امد: شیوونننننننننننننننننننننننننن.....

مرد شلیک کرد ولی چون دستش میلرزید و عصبی بود گلوله ای که شلیک کرد با فاصله کمی از کنار شانه شیوون رد شد به دیوار پشت سرشان برخورد کرد. در همین فاصله هم مین هو با فریاد و صدا زدن اسم شیوون اسلحه اش را از جیبش دراورد به سمت مرد نشانه رفت و فریاد زد :ایست....دستها بالااااااااااا.... اسلحه تو بذار زمین... .شیوون هم با شلیک مرد یهو چرخید و کیو را با چشمانی گرد شده از شوک نگاه میکرد به اغوش کشید و وادارش کرد بشیند تا از گلوله درامان بماند که این حرکت هم باعث شد تیر به ان دو نخورد.

مرد از اینکه تیرش به خطا رفت عصبانی تر شد و چهره اش از خشم گر گرفته بود دستاشن به وضوح میلرزید با فریاد مین هو که اسلحه را به سمتش نشانه رفته بود اسلحه را لحظه ای سمت مین هو گرفت با خشم فریاد زد: برو کنارپلیس عوضی....دوباره اسلحه رو به سمت شیوون و کیو که روی زمنی نشسته بودنند گرفت فریاد زد: شما عوضی ها پسرمو کشدید...منم میکشمتون.... زنده نمیزارمتون....

شیوون که کیو را دراغوش داشت با فریاد مرد سرچرخاند با اخم چهره اش را جدی و درهم کرد با ناراحتی وسط فریاد مرد  گفت: اقا.... ما که پسرتونو نکشتیم.... ما کسی رو نکشدیم...شما چی دارید میگید؟... مرد از خشم میلرزید با حرف شیوون خشمگین تر شد چند قدم جلو امد اسلحه اش همانطور به طرف شیوون و کیو نشانه رفته بود وسط حرف شیوون فریاد زد: شما پسرمو نکشدید؟...چرا نکشدید...با اون کتاب کثیفی که نوشتید...پسر من خودشو کشت.... پسر من بخاطر یه کتابی که تو عوضی نوشتی کشته شده.... مین هو همزمان با مرد چند قدم جلو امد اسلحه اش را به طرف مرد گرفته اماده بود که اگر مرد دوباره شلیک کرد او هم با تیر بزندش ؛ وسط فریاد مرد با خشم و صدای بلند گفت: بهت گفتم اسلحه تو بذار زمین اقا.... تسلیم شو ...کاری نکن که بیشتر از این ....

کیو که لحظه اول با دیدن مرد به شدت شوکه بود با شلیک تیرش بیشتر شوکه شده بود با به اغوش رفتن شیوون که مثل همیشه سپر بلایش شده بود به خود امد سرش را از سینه شیوون بیرون کشید  نگاهی به مرد کرد دستانش را روی سینه شیوون گذاشت ارام از اغوشش  بیرون امد بلند شد ایستاد میان فریاد مین هو و مرد با چهره ای به شدت غمگین و درهم بود گفت: اقا ...به مین هو و شیوون اشاره کرد گفت:  به اینا کاری نداشته باشید .... دستش را روی سینه خود گذاشت گفت: من کسیم که اون کتاب رو نوشته... پسر شما هم همون جوونیه که ایدز داشته و بخاطر کتاب من خودکشی کرده نه؟...میدونم هرچی بگم فایده ای نداره.... ولی من امروز اومدم اینجا تا از شما معذرت بخوام... از شما بخوام که ....

مرد از خشم صورتش گر گرفته و شدید اخم الود و مچاله بود و چشمانش از درد قلبش خیس بود با حرفهای کیو از خشم به نفس نفس افتاده بود اسلحه اش را به سینه کیو نشانه گرفته بود تکان میداد میان حرف کیو فریاد زد: خفه شو...خفه شو عوضی قاتل... تو عوضی معذرت میخوای؟...پسرمو کشتی حالا با معذرت خواهی میخوای ببخشمت؟ ... باید بمیری...تو هم باید مثل پسرم بمیری ..باید .... مین هو با حرکت مرد چند قدم دیگر جلوتر رفت اسلحه اش را به طرف سینه مرد نشانه رفته بود میان فریاد مرد گفت: اسلحه تو بنداز.... برو عقب.... همین زمان هم چندین مرد اسلحه به دست که پلیس های بودن که همراه شیوون و کیو و مین هو امده ولی برای گول زدن خبرنگارها رفته بودنند با دیر کردن این سه به پارکینگ امدند و وضعیت را دیدند و اسلحه ها را به سمت مرد نشانه گرفتن و فریاد زدنند: ایستتتتت....پلیسسسسسسسسسسسسسسس...تسلیم شو... محاصره شدی....

اوضاع درهم برهمی شده بود . مرد خشمگین اسلحه به طرف کیو و شیوون نشانه گرفته بود وقصد شلیک داشت. مین هو اسلحه به سمت مرد نشانه گرفته و قصد شلیک داشت و چندین افسر پلیس هم اسلحه به دست به طرف مرد نشانه گرفته دورشان حلقه زده قصد شلیک داشتن. کیو با وضعیتی که پیش اماده بود با چشمانی گشاد شده نگاه میکرد هنگ بود و نمیدانست چه بکند. همه به سمت مرد و مرد به سمت کیوو شیوون  نشانه رفته بود فریاد میزدنند و هم را تهدید میکردن و جنگی خونین در راه بود که شیوون اجازه نداد این جنگ راه بیفتد.

شیوون که با فریاد مرد که تهدید به کشتن کرد به جلوی کیو رفت ایستاد و دستانش را ازهم باز کرد سپرشد برای کیو و با فریاد مین هو و ورود پلیس ها که مرد همانطور که اسلحه اش را به سمت سینه شیوون نشانه رفته بود با ورود پلیس هاو فریادشان اون هم  فریاد زد: برید عقب...برید عقب میکشمشون...برید عقب... اسلحه اش را همانطور نشانه رفته بود تکان میداد قصد داشت شلیک کند ؛ شیوون همانطور دستانش را از هم بازکرده بود با صدای بلند   میان فریاد مرد گفت: اروم باشید اقا...خواهش میکنم...

مرد با حرف شیوون رو برگردانند با خشم فریاد زد: چی؟...اروم باشم؟...توی لعنتی بهم میگی اروم باشم؟...چی رو اروم باشم؟...اسلحه اش را بیشتر بالا اورد گویی هر ثانیه شلیک میکرد. شیوون دستانش را قدری به جلو اورد  ارام تکان میداد و اخم ملایمی به چهره رنگ پریده خود داده بود با حالتی ارام میان فریاد مرد گفت:خواهش میکنم اجوشی... میدونم...میدونم این حرفام خیلی بیمعنیه با حالی که تو داری....میدونم هیچی نمیتونه تسلی حالی که داری رو داشته باشه...ولی خواهش میکنم بهمون فرصت بده... یه فرصت برای حرف زدن... اینکارو نکن... خواهش میکنم این اشتباه رو نکن...با کشتن ما درسته انتقام میگیری ...ولی اشتباه...چون با کشتن ما تو دردسر بزرگی میافتی.... چرا میخوای با کشتن ما بیفتی تو زندادن...درحالی که ....

مرد از خشم چهره اش سرخ شده بود میلرزید نفس نفس میزد با حرف شیوون اسلحه اش را تکان داد میان حرفش فریاد زد: توی عوضی چی داری میگی...من... شیوون همانطور دستانش را به جلو نگه داشته جلوی کیو  ایستاده بود واز کیو در مقابل نشانه گیری مرد محافظت میکرد با حالتی که سعی میکرد مرد را ارام کند وسط فریادش گفت: اره من عوضیم... من قاتل پسرتونم...ولی خواهش میکنم بهم فرصت بدید...خواهش میکنم ...خواهش میکنم اجوشی...این کارتون اشتباست.... ولی مرد ارام نمیشد و برعکس بیشتر عصبانی میشد قدمی جلو گذاشت با نهایت صدا میان حرف شیوون فریاد زد: خفه شو عوضیییییییییییییییییییییییییییییییییی...بمیررررررررررررررررر....انگشتش که روی ماشه بود را جمع کرد تا شلیک کند که مین هو اجازه نداد همزمان با مرد فریاد زد: نهههههههههههه.... ماشه را کشید شلیک کرد وتیری به دست مرد خورد و همزمان هم مرد با تیر خوردن دستش شلیک کرد فریاد زد: اههههههههههههههههههههههه...اسلحه اش دستش افتاد و خودش هم دستش که خونی بود را میان دست دیگرش گرفت روی زمین افتاد از درد ناله میزد: اهههههههههه....اههههههههههه...

 با شلیک مرد مین هو وافسران پلیس با چشمانی گرد شده و ابروهای بالا داده به شیوون و کیو نگاه کردنند و مین هو فریاد زد: شیـــــــــــــــــــــــــوون....کیوهیـــــــــــــــــون... به طرف ان دو دوید و کنارشان که کیو دمر روی زمین دراز کشیده وشیوون رویش دمر شده بود مثل سپر رویش افتاده بود تا از او دفاع کند   زانو زد دست روی شانه شیوون گذاشت وحشت زده فریاد زد: شیوون...کیوهیون...حالتون خوبه؟...تیر ...تیر خوردید؟ .... کدومتون تیر خوردید؟....

با شلیک مرد که به  سمت شیوون و کیو شلیک کرد شیوون یهو چرخید و دستانش را دور تن کیو حلقه کرد او را به اغوش کشید و همزمان او را دمر روی زمین خواباند . مرد هم که دستش تیر خورده بود درست نتوانست نشانه گیری کند و تیرش به خطا رفت و با فاصله به ستون پارکینگ خورد.شیوون و کیو از شلیک دوباره مرد جان سالم به در بردن و با زانو زدن مین هو فریادش شیوون ارام سرراست کرد نگاهی به مرد کرد با مکث رو به مین هو کرد گفت: ما حالمون خوبه....از روی کیو بلند شد به کیو کمک کرد که بنشنید گفت: تیر به ما نخورد...کیو هم زانو زده نشست با ناراحتی به مین هو نگاه کرد گفت: اره ...ما حالمون خوبه.... مین هو با نگرانی به بلند شدن و نشستن شیوون و کیو کرد با حرفشان نفس حبس شده از وحشت را از سینه ش بیرون داد گفت: خدارو شکر.... کیو با چهره ای درهم و ناراحت روبه مرد که روی زمین دراز کشیده از درد ناله میزد کرد وسط حرف مین هو گفت: حالا چی میشه؟...باهاش چیکار میکنید؟... 

نظرات 1 + ارسال نظر
پیام یکشنبه 10 دی 1396 ساعت 13:59 http://payamhb.blogfa.com

سلامممم
مرسی
راستی لینکت کردم

سلام
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد