SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

مرا دوست بدار66

سلام....

بفرماید ادامه....

  

برگ 66

یونهو و جیجونگ با چشمانی بسیار گشاد که ناباوری دران موج میزد به روبرو نگاه میکردنند گویی ان کسی که با فاصله روبرویشان بود را در رویا میدیدند اصلا جفتشان خواب بودنند ، ولی خوب نبودن شیوون روی ویلچر نشسته بود .مین هو ویلچرش را هول میداد به طرفشان میامدند شیوون کاپشن سفید وکلاه کاموای سفید به سرداشت به چشمان یونهو مانند فرشته ای سفید بال بود که به سویش میامد یونهو انقدر شوکه بود که پلک نمیزد چشمانش بینهایت گرد بود لبانش نیمه بار به شیوون نگاه میکرد ،تمام تنش از شوک میلرزید دستانش را روی چرخهای ویلچر گذاشت تا به استقبال شیوون برود ولی توانش را نداشت دستان لرزانش را روی چرخها گذاشت نتوانست به چرخها چنگ بزند و بچرخاندش همانطور  شوکه نگاه میکرد .

جیجونگ هم شوکه نگاهش به شیوون با مکث روبه یونهو کرد ناباوارنه گفت: یونهو.... اینی که داره میاد شیوونه نه؟... واقعا خودشه یا ما داریم خواب میبنیم؟...جای یونهو که همانطور شوکه شده نگاه میکرد مین هو که ویلچر شیوون را هول میداد فقط چند قدم فاصله داشت گفت: نه خواب نمیبنید ...این خود شیوونه....شیوون اومد بدرقه شما....جلوی ان دو ایستاد با اخم به دورورشان نگاه کرد گفت: چرا تنها؟...پس کیوهیون کوش؟...جیجونگ که با حرف مین هو برگشت با چشمانی گشاد نگاهش کرد گویی با سوال مین هو به خود امد با همان حالت شگفت زده گفت: هااااااااااا؟... کیوهیون؟....نیومد...یعنی ...یعنی کار داشت ... رفته....مین هو اخمی کرد وسط حرفش گفت: دنبال یه کاری که دل شیوونو به دست بیاره... از دست این پسر لجباز و یکدنده....

شیوون به جیجونگ که با حرف مین هو دوباره گیج گفت: هااا؟...امان نداد ارام با سر تعظیمی کرد با صدای ارامی گفت: سلام جیجونگ شی...نگاهش به یونهو شد گفت: سلام یونهو شی؟...خوبی؟...جیجونگ که با سلام کردن شیوون چشمانش گشادتر قدمی جلو گذاشت هول شده با لبخند پهنی با سرتعظیمی کرد گفت: سلام ... سلام ... شیوون ... خوبی؟...بهتری؟...کجا رفته بودی؟...همه نگرانت بودن...حالت خوبه؟...بهتر شدی؟ ...شیوون با سوالات رگباری جیجونگ اخم ملایمی به چهره بی رنگ و لاغر خود داد  لبخند خیلی کمرنگی روی لبانش نشست خواست جوابش را بدهد که یونهو با عکس العملی که نشان داد اجازه نداد.

یونهو که تمام مدت با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده دهانی باز به شیوون نگاه میکرد از شوک لال  و چون مجسمه خشکش زده بود با شنیدن صدای شیوون که سلام و احوال پرسی کرد گویی به خود امد ،صدای شیوون یخ بدنش را شکاند از شوک ، از شادی ؛ از ذوق دیدن شیوون ؛ از ناباوری بودن شیوون جلویش ،یهو چهره ش تغییر کرد گریه ش درامد هق هق کنان میان حرف جیجیونگ نالید: شیوون...اومدی؟...شیوون...تو...تو اینجای؟..با عکس العمل یونهو جیجیونگ رو به او کرد با چشمانی گشاد شد نگاهش کرد میان حرفش گفت: چی شد یونهو؟...چرا گریه میکنی؟... نکنه از خوشحالیه؟....گویی یونهو جوابش را داده باشد روبه شیوون کرد چهره ش تغییر کرد گفت: بیچاره شوکه شده...باورش نمیشه تو اینجایی ...

مین هو اخمی کرد به شیوون امان نداد گفت: چی؟...باورش نمیشه؟...اخه چرا؟... نکنه بخاطر اینکه شیوون یهویی رفته شما نمیدونید کجا بود؟...ولی خوب باید میدونستید که شیوون همچین ادمیه...همیشه به فکر دوستاشه...با اینکه حالش خوب نیست...خودش داره درمان میشه...ولی بهم گفت که بیارمش فرودگاه... قبل از رفتن یونهو رو ببینه...چون یونهو داره برای چند ماه میره امریکا...البته خودشم داره میره کانادا.... میخواست قبل رفتنش بیاد دیدن شما...اخمش بیشتر شد گفت: هر چند شما این چیزا رو نمیدونید...اخه با شیوون دوست نبودید که ...پس باید شوکه باشید.... جیجیونگ با حرفهای مین هو سری تکان داد حرفش را برید گفت: نه...بخاطر این چیزا نیست...راستش ...یعنی قبل اینکه شما بیاید...یونهو ارزو داشت قبل رفتنش شیوونو ببینه...که یهو شما اومدید...خوب شوکه شده ...منم شوکه شدم...منم باورم نمیشه ...با لبخند پهنی گفت: این مثل معجزه ست.... شیوون اینجا...قبل رفتن ما...درست زمانی که یونهو ارزو کرد ببیندش...

شیوون میان حرفهای جییونگ نگاهش را به یونهو که همچنان هق هق کنان نگاهش میکرد کرد چهره اش ارامش خاصی داشت با لبخند کمرنگی و مهربان به یونهو نگاه میکرد به چند قدم چرخهای ویلچرش را چرخاند رخ به رخ یونهو شد با صدای ارامی وسط حرف جیجونگ گفت: من برای بدرقه ات اومدم...اومدم تا برات ارزوی سلامتی کنم... گریه نکن...اومدم بهت بگم وقتی اونجایی بدون من به فکرتم...برات دعا میکنم...که زودتر حالت خوب بشه...بتونی دوباره روی پاهای خودت بلند شی...مطمین باش وقتی با خدا باشی...خدا بهت کمک میکنه...پس نگران نباش...سفرتم به سلامت باشه...دستانش را جلو برد دستان لرزان یونهو را گرفت قدری فشرد با مهربانی لبخند زنان نگاهش کرد گفت: گریه نکن دیگه...یونهو که همچنان گریه میکرد با حرفهای شیوون گریه ش بیشتر شد میان گریه ش با صدای دورگه بسیار لرزان به زحمت گفت: شیوون...تو فرشته ای...مهربون ترین ...بینظیرترین ادمی که دیدم...دوستت دارم شیوون...ممنون که منم دوست داری....

*********************************

کیو به کمک چوبهای زیر بغل از در خروجی شرکت بیرون امد سرراست با اخم به ساختمان  پشت سرخود نگاه کرد گفت: احمق...بیشعور...فکرکرده کیه...حرفهای منو باور نمیکنه...فکر میکنه من دروغ میگم...ادا دراورد گفت: برو بگو خودش بیاد...دوباره صدای خودش گفت: عوضی...خودخواه...دیونه...فکر کردی کی هستی... که صدای زنی گفت: تو هم دیونه ای اوپا...صدای سویانگ بود کیو با امدن صداش یکه ای خورد یهو رو برگردانند با چشمانی گشاد شد به سویانگ نگاه کرد با دیدنش چشمانش گشاد و نگاهی به سرتا پایش کرد گفت: سویانگ؟...تو اینجا چیکار میکنی؟...یهو اخم کرد با حالتی عصبانی گفت: منو تعقیب میکنی؟...چی گفتی؟....دیونه؟...

سویانگ چند قدم جلوامد نگاه اخم الود و سرزنش گری به کیو میکرد گفت: اره...تعقیبت میکردم...چون نگرانت بودم...چون حدس میزدم داری کار بیهوده  میکنی...از وقتی از خونه اومدی بیرون ... رفتی چند شرکت طراحی ....وتا جایی که فهمیدم رفتی پیش ریسشون ...بهشون میگی طرحهای شیوون شی رو باید قبول کنن...تبدیل به برند بزرگی بکنن...در حالی که این طرحها هنوز خامن...یعنی طرحی هستن که شیوون شی کاملشون نکرده...حتی چک نویس بوده...انوقت تو اوردی میخوای برندش کنی...که اصلا اینکار لازم نیست.... چون شیوون شی احتیاج به اینکار نداره...اون کسیه که رئیس جمهور داره بهش جایزه میده...حتی تو جشن ملی مهمون  ویژه ست...این میدونی یعنی چی؟...میدونی چه معروفتی داره؟...اصلا لازم به اینکار تو نیست....شیوون خودش بعد اون مراسم از تمام این شرکتها معروفتر میشه...برای همین میگم کارت بیهوه ست.... تو دیونه ای که دنبال اینکاری...اصلا این کارت مطمین شیوون شی رو ناراحت میکنه...اخه چرا تو نمیخوای قبول کنی؟...تو چقدر لجبازی مرد....

کیو با حرفهای سویانگ اخمش بیشتر شد دهان باز کرد عصبانی خواست تشر برود که زنگ موبایلش به صدا درامد اجازه نداد سریع گوشی را از جیبش در اورد با دیدن اسم یونهو گفت: اه لعنتی...این چرا انقدر زنگ میزنه؟...خواست رد تماس بدهد که سویانگ با حرف کیو سرخم کرد به به صحفه گوشیش نگاه کرد اجازه نداد سریع دست روی دست کیو گذاشت گفت: نه...چرا قعطش میکنی ؟...باهاش حرف بزن...بیچاره برای چند ماه داره میره ...تو که نرفتی فرودگاه بدرقه ...حالا که خودش زنگ زده جوابشو نمیدی...حداقل باهاش خداحافظی کن.... اوپا انقدر لج نکن...حداقل جواب این بیچاره رو بده... کیو با حرفهای سویانگ اخمش بیشتر شد با عصبانیت گفت: چی؟...لج نکنم؟... چی میگیی تو؟...من حوصله حرف زدن با یونهو رو ندارم...بعدا باهاش حرف میزنم...اصلا بره اونجا باهاش تماس میگیرم...الان...که سویانگ دیگر معطل نکرد گوشی موبایل که یک بار زنگش قطع شده بود دوباره شروع به زنگ خوردن کرد را از دست کیو قاپید تماس را برقرار کرد با اخم شدید به کیو که با حرکتش ساکت شد لحظه ای شوکه با چشمانی گشاد نگاهش میکرد اخم الود نگاه کرد گفت: الو...سلام یونهوشی.... خوبید؟ ... کجاید؟ .... فرودگاه؟...مکثی کرد گفت: بله...سویانگم...اوپا؟...اره اینجاست...من جاش جواب دادم چون... جمله اش نیمه ماند چهره ش تغییر کرد همانطور به کیو که با اخم شدید و عصبانی هم نگاه بود چشمانش گشاد شد گفت: چی شده یونهو شی؟...چرا گریه میکنی؟...با شنیدن جواب یونهو چشمانش گشادتر شد با حالت شوکه و صدای بلند گفت: چی؟... شیوون؟ ...شیوون شی اومده بود اونجا؟... یعنی چی؟...شیوون شی اومد بدرقه شما؟... چی...چی دارید میگید؟... شیوون اونجا بود؟....

با حرف سویانگ و اورده شدن اسم شیوون کیو یهو چشمانش گشاد شد ابروهایش بالا رفت گفت: چی؟...چی میگی؟... سویانگ همانطور گوشی به گوشش بود جواب کیو را داد گفت: میگه شیوون شی رفته بود فرودگاه بدرقه اش...شیوون رفته پیش...کیو امان نداد سویانگ بقیه حرفش را بزند گوشی موبایلش را از دم گوش سویانگ قاپید و به گوش خود چسباند دهان باز کرد تا با یونهو حرف بزد که با حرفهای سونهو که متوجه نشد خود کیو گوشی را گرفته همانطور گریه کنان درمورد شیوون و امدنش حرف میزد نتوانست حرفی بزند با چشمانی به شدت گرد شده ناباورنه به سویانگ نگاه میکرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد