SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

تنها گل زندگیم 50


سلام دوستای گلم...

خوب یه گله کوچولو دارم.... انگار مدرسه و دانشگاه شروع نشده همه ناپدید شدن...چرا نیدونم...هر داستانی رو پنجاه تا هفتاد نفر میخونن... حداقل پنج نفر کامنت میزاشتن... الان یه شده یکی یا دوتا.... حس میکنم داستانم اوفت کرده که کم شده کامنتا ....خواهشا اگه اشکالی هست بگید....نمیم

بفرماید ادامه برای خوندن این قسمت ...

 

 

گل پنجاهم

( ژاپن _ توکیو)

( 7 آوریل)

کانگین با اخم غلیظ به ایونهه که نگاهشان را از او میدزدیند و سرپایین میکردنند نگاه کرد دستش را بالا با انگشت به طرفشان نشانه رفت گفت: مواظب رفتارتون باشید....یعنی امروز شما یه خطا...فقط یه خطا کوچولو بکنید ...این جشن تولد رو خراب بکنید...کاملا از رو زمین محوتون میکنم...خودتونم میدونید که این کارو میکنم...یعنی هر سال من یه جشن برای شیوون گرفتم شما همه چیزو نابود کردید...اینبار اینکارو بکنید که مدونید چیکار میکنم...داریم میریم به بهونه اب گرم اونجا ...میخوام براش تولد بگیرم...همه چیزم امادست...شیوونم یادش  نیست که امروز تولدشه...این روزا بخاطر مرگ مادرش کلا فراموشی گرفته ...این قضیه ام فراموش کرده...منم میخوام سوپرایزش کنم...

دونگهه سرراست کرد با پرویی چشم تو چشم کانگین شد وسط حرفش گفت: خوب چرا میریم اب گرم؟...مگه با گرم جای تولد گرفتنه؟....بریم همون باغ گیلاس...یا بریم یه رستوران...یا اصلا توکیو این همه جای قشنگ داره...کانگین اخمش بیشتر شد چشمانش ریز شد حرفش را برید گفت: اولا هی بریم به اون باغه...شیوون نمیگه برای چی هی میاد اینجا؟... دوما اگه تو دلت نمیخواد نیا...کسی مجبورت نکرده بیایی.... با عشقت هر کجا دوست داری برو... برای ما هم بهتر ...حداقل نمیای من از دستت راحت میشم.... سوما من هر کجا دوست دارم برای عشقم تولد میگیرم...به تو چه؟....

دونگهه چشمانش گشاد شد وحشت زده گفت: نه نه ...من میام...من و هیوک میام ...غلط کردم...هر کجا دوست داری بگیر....هیوک با اخم شدید به دونگهه نگاه کرد بازویش را به بازوی دونگهه زد تا ساکتش کند. کانگین هم چهره ش درهمتر شد دهان باز کرد حرفاش بزند که صدای کیو امد: بسه دیگه... بهتره بریم...شیوونم داره از اتاق در میاد...صداتونو میشنوها...ایونهه ساکت شدن و کانگین هم دیگر حرفی نزد.

************************************************

( اب گرم ..منطقه " کوزاستو" شمال غربی توکیو)

فضای اب گرم مطبوع و گرم بود قطرات بخار فضای را مه الود اما پاک کرده بود ،گرمای دلنشینی فضا را پر کرده بود. دکواسیون اتاق بزرگ اب گرم بسیار زیبا بود حوضچه بزرگ اب هم وسط اتاق بود که حالت حوضش گرد بود. حالت اتاق هم گرد بود نصفش یعنی نیم دایره اتاق دیواربود  که متصل به ساختمان اصلی بود و در ورودی داشت. نصف دیگر دایره پنجرهای تمام قد که به ساحل دریا  نیلی رنگ بود ،یعنی میشد در اب گرم نشسته و ساحل دریا را دید. چند مجسمه برنزی و گلدانهای گلهای طبیعی مخصوص همان منطقه برای خوش عطر کردن فضا در اطراف چیده و فضا را زیبا کرده بود کاملا سنتی به سبک ژاپنی بود . دراین فضای زیبا مهمانهای از کره بودن میان توریست های دیگر.

شیوون و کانگین و کیو ونینا وایونهه در حوضچه اب گرم نشسته بودنند. ایونهه باهم مشغول بودنند به مردهای اطرافشان که بعضی ها خیلی چاق بودن نگاه میکردنند باهم پچ پچ میکردنند ریز ریز میخندیند. کیو هم نینا را مثلا داست شنا یاد میداد انهم در حوضچه اب گرم ،با این کارش هم ایونهه میخندنید هم بعضی از مردم اطرافشان . ولی شیوون و کانگین درعالم خودشان بودنند.

کانگین شیوون را روی ران های لختش نشانده بود دستانش روی تن لخت شیوون حلقه کرده بود او را به اغوش داشت سربه شانه لخت شیوون گذاشته چشمانش را بسته بود عطر تن شیوون را با بوکشیدن وارد ریه های خود میکرد از لذت لبانش به گونه شیوون و پوست نرم گردنش بوسه میزد با تنگتر کردن حقه دستانش شیوون را بیشتر به سینه خود میفشرد. برایش گرمای اب گرم لذت بخش نبود چون عشقش  که با بوی تنش ؛ با گرمای وجودش ضربان قلبش را هزار برابر شده بود لذت میبرد.

شیوون هم از لذت بوسه هایش چشمانش خمار بود به ساحل زیبای روبرویش که از پنجره های قدی مشخص بود نگاه میکرد با صدای ارامی گفت: این اب گرم اسمش کوزاستوست.... ژاپنی ها معتقدید اینجا هر دردی را به جز درد عشق میتونه شفا بده ...یعنی درد عشق انقده بده؟...اره حتما خیلی بده....هیچ درمونی هم براش نیست...راستی یعنی درد منم شفا میده؟...چهره ش غمگین شد گفت: هر چند درد من درمون نداره...اب گرم که نمیتونه پاهای فلجمو خوب کنه....کانگین که همانطور چشمانش را بسته بود اخمی کرد وسط حرفش گفت: این حرفا چیه عشقم؟.... چشم باز کرد هم نگاه شیوون که ارام سرچرخاند خمار نگاهش کرد شد گفت: پاهات فلج نیست.... فقط یه مدت نمیتونی ازشون استفاده کنی...دستی را از روی سینه شیوون جدا کرد روی ران شیوون گذاشت ارام نوازشش میکردو ماساژش میداد گفت: این پاها رو قرار نیست این اب گرم درمون کنه....سرجلو برد بوسه ای به لبان شیوون زد سرپس کشید به همان ارامی گفت: من تو برای درمان به این اب گرم نیاوردم....برای فضای قشنگش اوردم.... برای دیدن ابی زیبای دریا ...برای ارامشی که اینجا داره...برای یه چیز دیگه که میفهمی...این پاها رو هم این چیزا درمان نمیکنه...عشق...عشق قراره درمانش کنه....عشقی که این اب گرم از درمونش عاجزه ...

شیوون از جمله اخر کانگین خنده اش گرفت لبخند کمرنگی زد پلکی با نگاه خمارش زد با صدای ارامی وسط حرفش گفت: اره عشقت تو قراره خوبم کنه...اینو همیشه میگی... پاهام با عشق تو خوب میشه ...چیزی که این اب گرم نمیتونه درمونش کنه....درد عشق ...کانگین هم لبخند زد سری تکان داد گفت: بله.... برای عوض کردن حال شیوون واجرای نقشه ای که از قبل کشیده بود مهلت نداد دوباره سر جلو برد بوسه ای به لبان شیوون زد با سر پس کشیدن گفت: خوب حالا نوبت سوپرایزمنه...دستش را بالا اورد بدون گرفتن نگاهش از شیوون که گیج نگاهش میکرد گفت: بچه ها ... ولی کسی جواب کانگین را نداد .

شیوون با حرکت کانگین نگاهی به دست بالا برده اش و نگاهی به پشت سرش کرد دوباره گیج به کانگین نگاه کرد. کانگین هم هر چه منتظر شد جوابی که میخواست نگرفت یهو رو بگردانند با دیدن ایونهه که همچنان مشغول خود بودنند کیو با دخترش سرگرم بود اخم شدید کرد فریاد زد: یااااااااا...اقایون با شماها.... دونگهـــــــــــه ... هیوکجـــــــــــه...کیوهیــــــــــــون.... ان سه با فریاد کانگین یهو برگشتند با چشمان گشاد نگاهشان کردن برای لحظه ای همانطور نفهمیده نگاهش کردنند با درهمتر شدن چهره کانگین و ساییدن دندانهایش گویی انها فهمیدند چشمانشان گشاد شد دستپاچه هر کدامشان گفتند: هاااااااااا..آهاااااااااااا...بدو...بدو...بدو.... ایونهه و کیو مثل برق از حوضچه اب بیرون پریدند حوله های لب حوض را گرفته دور کمر لخت خود پیچیدند ودویدند به طرف در ورودی.

شیوون چشمان خمارش قدری گشاد شد به دویدن انها نگاه کرد گفت: اینجا چه خبره؟...کانگین رو برگردانند با لبخند پهنی مزحکی گفت: هیچی نفسم...الان میفهمی...جمله کانگین کامل نشده در اتاق باز کیو  با کیک بزرگی به شکل قلب و چند شاخه گل رز سرخ در دستش و پشت سرش هم ایونهه هر کدام یکی به شکل قلب و چند شاخه گل رز به دست وارد شدند با صدای بلند شعر" تولدت مبارک" را میخوانند. کیو ابتدا به زبان کره ای و بعد زبان انگلیسی و اخرشم ژاپنی شعر" تولدت مبارک" را خواند ،ایونهه هم پشت سرش تکرار کردنند به طرف حوضچه امدند. افرادی که در حوضچه و اطرافش بودنند ابتداد گیج و با چشمانی گشاد نگاهشان میکردنند با خواندن شعر توسط کیو به سر زبان فهمیدند که تولد یکی از افراد است انها هم دست زدنند همراه کیو و ایونهه  که کیو با دست اشاره کرد که همراهیشان شعر را میخوانند.

شیوون با چشمانی گشاد و ابروهای بالا داده شگفت زده به انها و کانگین نگاه میکرد از ذوق چشمانش خیس و از خجالت گونه هایش سرخ شد شگفت زده نگاهشان میکرد . کیو ایونهه کیک را به لبه حوضچه اوردنند پشت سرشان چند مرد و زن ژاپنی که از کارکنان اب گرم بودن میز کوچکی و چند نوع فشفه روشن را اوردنند انها هم به ژاپنی شعر تولد را خوانند، میز را لبه حوضچه گذاشتند ، کیک ها را هم به روی هم چیدنید ،که سه طبقه کیک بود دو شمع دو و سه یعنی بیست و سه سن تولد شیوون را روی کیک گذاشتند. کیو و ایونهه گلبه حوضچه زانو زدنند گل های رز را به طرف شیوون گرفتنند با لبخند گفتند: تولدت مبارم شیوونی... شیوون هم گلها را گرفت رو به کانگین کرد با چشمانی خیس و لبخند نگاهش میکرد با صدای ارامی گفت: ممنون کانگینی.... کانگین هم لبخندش پرنگتر شد سرجلو برد بوسه ای به لبان شیوون زد گفت: تولدت مبارک عشقم ....

یکی از کارکنان با فندک شمع ها روی کیک را روشن کرد همه کف زدنند یک صدا به انگلیسی گفتند: شمع ها را فوت کن... شیوون هر لحظه شگفت زده تر میشد نگاهش را با لبخند پهن زیبای که به لبان خوش فرمش داشت به همه دوباره روبه کانگین کرد با صدای لرزانی از هیجان گفت: کانگینی...واااااای...امروز ...امروز مگه تولد منه؟...کانگین با چشمانی عاشق به تک تک اجزای صورت شیوون بوسه میزد گفت: اره عشقم...امروز 7 اوریله.... تولد بهترین ...جنتلمن ترین...جذابترین.... عشق ترین فرد زندگیمه...کسی که حاضرم جونمو به پاش بریزم...امروز تولد تنها گل زندگیمه...مقدس ترین عشق زندگیم... اره نفسم...امروز تولدته عشقم....سرجلو برد بوسه توکی به لبان شیوون زد با لبخند گفت: حالا شمع ها رو فوت کن....عشق بینظیرم...

شیوون اشک در چشمانش بیشتر حلقه زد ارام و بیصدا از گوشه چشمانش جاری شد سری در تایید حرفش تکان نداد گفت: ممنون کانگینی...رو بگردانند نگاه خیسش به نینا و ایونهه و کارکنان اب گرم و مردم که دور حوضچه حلقه زده بودنند بعضی ها داخل اب بودنند به انها نزدیک شده کف میزدنند یکصدا به انگلسیی میگفتند: شمع ها رو فوت کن....کرد به شمع ها روی کیک که کیو جلویش گرفته بود نگاه کرد چشمانش را بست در دلش ارزوی کرد با چشم باز کردن فوت کرد شمع ها خاموش شدند، همه هورایی کشیدند ترقه های رنگی را کارکنان به هوا فرستادن اهنگ شادی در فضا پیچید یه جشن پر سرو صدا شادی راه انداختند .

بعضی از مهماناها که خیلی از جشن خوششان امده بود شروع کردن به رقصدن. ایونهه پایه هم که تشنه رقصیدن بودن با فریاد : هورااااااااااااااااااا..هیوک به انگلیسی فریاد زد : همه بیاید برقصیم...به میان جمعیت رقصنده رفتنند با سرو صدا بقیه را دعوت به رقصیدن کردن ،حسابی مجلس را گرم کردنند. اتاق بزرگ اب گرم شده بود سالن بزرگ برای جشن تولد شیوون .ملت یا همراه ایونهه میرقصیدند یا کف میزدنند. فش فش های رنگی کوچک در سقف اتاق میترکید تکه های کاغذ رنگی را بر سر مهمانها میریخت . این جشن را کانگین و کیو با مسولین اب گرم ترییب داده بودنند. انها هم برای خوش گذشتن به مهمانهایشان و توریستها قبول کردن.

کانگین به جای نگاه به رقصندها فقط به شیوونش نگاه میکرد نگاه تشنه پر عشقش به صورت جذاب شیوون بود که با لبخند زیبای که چوله هایش نمایان بود به جمعیت نگاه میکرد میخندید ، از خنده شیوون ذوق میکرد حلقه دستانش را به دور سینه شیوون تنگتر کرد او را به خود فشرد با خود یکی کرد. با او از جشن لذت میبرد .

جمعیت از رقص خسته شده بودنند ولی ایونهه راضی به تمام کردن نبودن همه را دعوت به ادامه رقص میکردنند .کیو هم که با انها میرقصید بهتر دید که دیگر رقص را تمام کند به ادامه جشن برسند ،پس ایستاد با بلند کردن دستانش به مسئول اتاق فهماند که اهنگ را تمام کند ،با قطع شدن اهنگ به جمیعتی که انها هم ایستادنند نگاه کرد با لبخند نفس زنان به انگلیسی گفت: خوب...حالا همه بفرمیاد کیک...خودش به طرف شیوون و کانگین که هنوز داخل اب بودنند رفت گفت: خوب شیوونی...حالا باید کیک رو ببری...تا به همه مهمونا بدی...یعنی جمعیتی که اینجاست.... لبه حوضچه ایستاد دوباره کیک را برداشت به لبه حوضچه گذاشت .

کانگین با لبخند نگاهی به شیوون کرد روبه کیو که گویی منتظر به شیوون نگاه میکرد گفت: خوب کاردو بده دیگه.... کیو چهره خندانش تغییر کرد یهو چشمانش گشاد شد گفت: هااا؟...چی؟...کارد؟... کانگین اخمی کرد گفت: اره...دیگه...کارد... باید با کارد ببره کیک رو... نکنه انتظار داری شیوونی با دست کیکو ببره...کیو چشمانش گشاد شد وشحت زده دست روی پیشانی خود گذاشت گفت: واااااااااای..یادم رفت کاردو ..روبان پیچی کرده بودما..تو اتاق جا گذاشتمش...کانگین اخمش بیشتر شد گفت: چی؟...کاردو جا گذاشتی؟...کجا؟...تو اتاق هتل؟...

کیو چهره ش درهم شد گوشه لبش را گزید با ناراحتی گفت: اره...جا گذاشتمش...یعنی برداشتمشو...ولی یهو یادم اومد برای نینا مایوشو برنداشتم...کانگین چهره ش درهمتر و عصبانی وسط حرفش گفت: چی؟...یعنی کارتون همیشه همینه....باید گند بزنید به همه چی...نشد یه کار درست حسابی انجام بدید...یعنی یه کار دستت سپردما...خوب نمیتونستی میگفتی خودم انجامش بدم....

کیو که ناراحت به شیوون نگاه میکرد با حرفهای کانگین چهره اش درهم و عصبانی شد ازرده به کانگین نگاه کرد، با هر جمله ش چهرهش درهمتر میشد. برای فراموش کردن کارد ناراحت شد ولی رفتار کانگین انهم جلوی ان همه جمعیت با گندهای که کانگین به زندگی شیوون زده بود به کیو اعتراف کرده بود اصلا درست نبود، کیو را عصبانی کرد.

شیوون هم از رفتار کانگین ناراحت شد بردن عابروی برادرش جلوی جمعیت دلخور و عصبانیش کرده بود ،لبخندی که از ابتدا جشن روی لبش نشسته بود خشکید رو به کانگین با اخم و نگاه ازرده ای بهش میکرد وسط حرفش گفت: بشه کانگین ...اشکال نداره...یه چاقوه ...مهم نیست... چرا اینجوری با هیونگ حرف میزنی؟.... کانگین باهمان چهره برافروخته رو به شیوون کرد گفت: چرا مهم نیست...حالا کیک رو میخوای با چی ببری؟... صدای گفت: اروم باش اقا...بیا...این چاقو ...هنوز جمله کامل نشد چاقوی ضامن داری جلوی صورت کانگین بیرون کشیده شد چشمانش کانگین و شیوون گشاد شد ابروهایش بالا رفت یکه ای خوردن سرعقب کشیدند نگاهی به چاقو و صاحب صدا کردنند.

 کسی که چاقو دستش بود هم مرد بود هم زن نه زن بود نه مرد . کانگین و شیوون حتی کیو و ایونهه هم با تعجب به شخص نگاه کردنند . طرف ابروهای باریک و چشمان خیلی ریز که خط چشم وارایش کرده بود موهای بلند داشت که پس سرش بسته بود قیافه زنانه داشت ولی هیکلش و صدایش مردانه بود سینه و باسن زنانه نداشت پس مرد بود انگار مرد کره ای هم بود چون جمله ش را به کره ای گفت تعجب انها بیشتر شد.

شیوون زودتر از بقیه جنبید با تعجب گفت: ببخشید شما کره ای هستید؟... مرد چاقویش را تکانی داد روبه کانگین بااخم گفت: مگه چاقو نخواستی؟...بگیر دیگه... رو به شیوون کرد با لبخند گفت: بله...من کره ای هستم...چاقو را در دست کانگین که با حرفش به خود امد دستش را دراز کرد داد روبه شیوون دستش را دراز کرد با همان حالت گفت: من کیم هیچل هستم... اهل کره جنوبی...ولی تو ژاپن زندگی میکنم....شیوون ابروهایش بالا رفت گفت: اقای کیم؟... با مکث دستش را دراز کرد دست هیچل را گرفت لبخند ملایمی که زد چوله بینظیرش مشخص شد گفت: من چویی شیوون هستم...خوشوقتم از دیدنتون...

هیچل دست شیوون را محکم فشرد از خیسی و گرمای مطبوعی که دست شیوون به دستش میداد لذت میرد تمام وجودش عطش شد قصد رها کردنش را نداشت با نگاهی که تشنه بود گویی داشت شیوون را با نگاهش قورت میداد لبخند زد گفت: این خیلی خوبه...تو کشور غریب هم وطنتو ببینی...اونم مردی به این جذابی...تولدتون هم مبارک اقای چویی...کانگین با تابی به ابروهایش به هیچل و دستش که دست شیوون را رها نمیکرد نگاهی هم به سرتاپای هیچل کرد که برعکس همه لباس تنش بود ،گویی از کارکنان اب گرم هم نبود چون لباس انها راهم به تن نداشت. پلیور گل منگولی به تن داشت با شلوار راه راه مشکی وسفید. کانگین نگاه غضب الودی دوباره به دست هیچل کرد مچ دستش را گرفت با کشیدن دستش را از دست شیوون جدا کرد.

هیچل و شیوون با حرکتش گیج یهو روبه کانگین کردن و کانگین هم با اخم به هیچل نگاه کرد مهلت نداد گفت: ممنون اقای کیم که چاقو رو دادید.... ما کاردمونو جا گذاشتیم...اگه میدونستیم که جا گذاشتیم حتما از شما یعنی از اب گرم میگرفتیم...هیچل که از معرفی نکردن کانگین جاخورده بود با اخم ملایمی و چشمان ریز شده نگاهش میکرد گویی حال و احوالش را میدانست لبخندی زد که به نیشخند شبیه بود وسط حرفش گفت: اشکال نداره...ازاین اتفاقها میافته...بعلاوه من کارمند اینجا نیستم...مسئول اینجا از دوستای منه...امروز اومدم اینجا کارش داشتم...شنیدم یکی از مهمونها تولد داره...منم گفتم بیام ببینم ...ببخشید اگه بدون دعوت اومدم...راستش متوجه شدم کره ای  هستید ...گفتم بیام هموطنامو ببینم...

کیو زودتر از شیوون با چشمانی کمی گشاد و ابروهای بالا داده وسط حرفش گفت: نه...این حرفا چیه.... اتفاقا خیلی هم خوشحال شدیم شما اومدید...به طرف هیچل رفت دستش را دراز کرد گفت: سلام ...من چویی کیوهیون هستم...برادر شیوون...لبخندش پهنتر شد گفت: بعلاوه دعوتی نبود.... به جمعیت اطرارفش نگاه و اشاره کرد گفت: اینجا کسی دعوت نبود...گفتیم هر کی هست و کسی مخالف نیست ما این جشنو بگیرم بقیه هم شرکت کنن... مسئولین خیلی خوب اینجا هم گفتند کسی مخالف نیست.... کانگین با اخم شدید به هیچل نگاه میکرد او را رقیبی برای خود میدید. هیچل نگاه تشنه و خاصی به شیوون داشت نگاهی که کانگین میدانست چیست از ان متنفر بود پس خوشش نمیامد بیشتر از این با او حرف بزند از حسادت اینکه هیچل به شیوون دست زد با او هم کلام شد میخواست هیچل را بکشد پس برای قاتل نشدن با اخم شدید و غضب الود به هیچل نگاه میکرد وسط حرف کیو که دست هیچل را گرفته میفشرد گفت: از اقای کیم ممنونم که بهمون چاقشو داد ...ولی بهتره حالا کیک رو ببریم...به بقیه بدیم چون خامه کیک داره اب میشه....

کیو ساکت شد هیچل هم رو به کانگین نگاه خشمگینش را با تمام وجودش حس کرد لبخندش پررنگتر شد گفت: بله...بله..درسته..باید کیکو ببرید.... شیوون هم متوجه نگاه و رفتار بد کانگین که حسادت میکرد به اینکه مردی به شیوون زندیک شد شده بود از دستش ناراحت شد ولی برای حساستر  نکردن کانگین دیگر حرفی نزد فقط با اخم نگاه ازرده ای به کانگین میکرد. بقیه هم دیگر حرفی نزدنند.

شیوون با گرفتن چاقو با تشویق بقیه کیک را برید و کیک را تکه تکه کردنند بین جمعیت پخش کردنند. جمعیت هم با این کار انها تعجب کردند بعضی ها هنگ شده کیک را برنمیداشتند . شیوون هم رو به جمعیت کرد با لبخند مهربان به انگلیسی گفت: کیک تولدمو بخورید...دوست دارم بقیه هم از کیکم بخورن.... در شادیم شریک باشید....کانگین با ذوق به عشق مهربانش نگاه کرد ؛هیچل هم با نگاهی تشنه . فردی به نمایندگی از جمعیت به انگلسی از شیوون تشکرکرد که انهارا در جشن خود شریک کرده برایش ارزوی بهترینا رو کرد. بقیه هم دوباره در تایید حرفهای مرد کف زدنند تبریک میگفتند فضای شادی بود.

تقریبا کیک ها خورده شد کیو با کف زدن همه نگاها رابا خود کرد به انگلیسی گفت: خوب حالادیگه نوبت هدیه هاست....مهمانهای عزیز....میدونیم که شماها که از این جشن مطلع نبودید ...پس هدیه ای هم ازرطرف شما خواستار نیستیم...ولی من که برادرشم...به کانگین و ایونهه اشاره کرد گفت: ایناهم دوستاشن... هدیه های رو اماده کردیم  که میدیم....از همهتون هم از اینکه تو جشن ما شرکت کردید خیلی ممنونیم...به رسم ژاپنی ها تا کمر به طرف جمعیت تعظیم کرد با کمر راست کردن با دست به کانگین اشاره کرد گفت: خوب ...اول از همه میرسیم سر هدیه دوست پسر شیوون...روبه کانگین کرد به کره ای گفت: خوب ..هیونگ...ایندفعه اول تو هدیه تو بده...اخمی کرد مهلت نداد گفت: راستی هیونگ...تو کادتو نیاوردی؟... نکنه یادت رفت؟... با خودت که چیزی نیاوردی...نکنه تو هتل جا گذاشتی؟...

کانگین قدری چهره ش درهم کرد گفت: نه ...من کادمو جا نذاشتم...هدیه من دادنی نیست...گفتنیه...مثل تو هم بلد نیستم انگلیسی حرف بزنم...یعنی نمیخوامم خارجی ها بفهمند من چی میگم...به کسی مهلت نداد روبه شیوون که با اخم ملایمی و گیج به حرفهایش نگاهش میکرد لبخند زد دستانش را دور تن لخت شیوون حلقه کرد شیوون را رخ به رخ خود کرد نگاه عاشقش رسوایش میکرد که چقدر عاشق شیوون است با صدای لرزانی از هیجان چیزی که میخواست بگوید گفت: عشقم...امروز تولد توست...ازت ممنونم که دنیا اومدی عشق من شدی... درمقابل این محببتت من هر چی بهت بدم ناچیزه...ولی من میخواستم یه هدیه بدم...هدیه ای که کالا نیست...گفتینه...از کلی مقدمه چینی نفس عمیقی کشید در نگاه اخم الود شیوون که پرسگرانه و منتظر نگاهش میکرد غرق شد از گفتن چیزی که این همه مقدمه چینی کرده بود  هول شده بود گفت: عشقم..من...من..میخوام باهام ازدواج کنی... باهام ازدواج میکنی؟... یعنی میخوام به عنوان هدیه باهم مراسم ازدواج رو برگذار کنیم ...حاضری؟...

جمعیت که متوجه حرف کانگین نشدن چون کره ای  گفته بود ،هیچل هم میفهمید نفهمید چرا جا خورد یهو چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفته بی اختیار گفت: اهوکی....هدیه است خواستگاریه؟... چه هدیه عجیبی....کیو و ایونهه هم نمیدانستند کادوی کانگین چیست هنگ کرده چشمانشان گشاد و ابروهایشان بالا رفت. کیو نتوانست حرفی بزند ،دونگهه با حالت هنگی گفت: کانگین هیونگ...تو کادوت خواستگاری از شیوونه؟...این دیگه چه کادویه؟... عوض اینکه به شیوون کادوی بدی ازش میخوای بگیری؟...

شیوون که با اخم ملایمی منتظر به کانگین نگاه میکرد با خواسته کانگین شوکه شد چشمانش گشاد و ابروهایش بالا رفت خواسته کانگین یهو بود انهم جلوی بقیه ولی شیوون سریع چهره ش تغییر کرد وسط حرف دونگهه گفت: باهم ازدواج کنیم؟... مگه من قبلا به خواستگاریت جواب ندادم...دوباره داری ازم سوال میکنی؟...چند بار خواستگاری میکنی؟...

کانگین که هول کرده بود فهمید درست نتوانسته حرفش را بیان کند ابروهایش بالا رفت چشمانش گشاد شد دستپاچه گفت: هاااااااا؟..نه...نه...درسته منظورم خواستگاری نیست...یعنی میخواستم بگم کادوی تولدم مراسم ازدواجه که برات ترتیب دادم...یعنی امروز نه فردا مراسم اجرا میگریم ...یعنی حاضری باهم عروسی کنیم؟..نه یعنی ...کلافه از ناتوانی در بیان حرفش پس سرخود را خاراند چهره اش درهم شد گفت: یعنی...یعنی میخوام به جای کادو دادن ...مراسمی ازدواجی برات ترتیب دادم...باهم عروسی کنیم...یعنی ژاپن کشوریه که گی ها توش میتونن ازدواج کنن...منم میخوام...

شیوون از هول شدن کانگین خنده اش گفرفت لبخندی زد وسط حرفش گفت: فهمیدم..فهمیدم..باشه ..قبول...کانگین از شادی لبخند پهنی زد گفت: ممنون شیوونی...به شیوون مهلت نداد سرجلو برد لبانش را بوسید جمعیت هم هنگ کرده ونفهمیده نگاه میکردنند که یهو صدای فریدا دونگهه به هوا رفت: وااااااااااااای...وااااااااااااای ..سوختم...نیشم زد...مارررررررر...ماررررررررررررررررر...نیشم زد...نه عقربه.... شیوون و کانگین بوسه شان را متوقف یهو برروبرگردانند گیج نگاهش کردنند.

بقیه رو به دونگهه که مچ پای راستش را رگفته بود بالا و پایین میپرید نگاه میکردنند هیوک با وحشت به بالا و پایین پریدنش نگاه کرد گفت: چی شده عشقم؟... مار نیشت زد؟... مارکجا بود؟...وحشت زده به اطرافش نگاه کرد با اینکه چیزی ندید اوهم بالا و پایین میپرید سعی میکرد نوک پاهایش به زمین برسند فریاد زد : کجاست؟... مار کجاست؟..کیو که ابتدا هنگ حرکت دونگهه بود به طرفش رفت چهر هش تغیر کرد با اخم شدید به ان دو نگاه کرد گفتا یاااااااااا..یاااااااااااااا..چی میگید شماها؟..مار؟...عقرب؟... مگه تو اب گرم مار و عقرب هست؟... اینجا اب گرمه...امکان نداره این حیوانات باشن....

دونگهه همچنان بالا و پایین میپرید روبه کیو فریاد زد: مار نیست؟...پس چیه هااااااااااا؟..پس چی منو نیش زد؟... یه چیزی منو نیش زد...کیو جلو دونگهه ایستاد با همان حالت گفت: نیش زد؟...خوب شاید پشه باشه....اخه یه نوع پشه بیخطر هست که گاهی اوقات تو اب گرما ست...البته نه نیشش خطرناکه..نه انقدر هم نیششون قویه که تو اینطور بالا و پایین میپری...واقعا عجیبه تو بخاطر نیش یه پشه ...دونگهه چشمانش گشاد شد انگار چیزی وحشتناکی شنیده بود وسط حرف کیو فریاد زد : پشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟... پشه منو نیش زد؟... یهو ایستاد بدنش شل شد بیهوش به روی زمین افتاد.

هیوک هم از غش کردن دونگهه ایستاد چشمانش گرد شد وحشت زده فریاد زد: دونگههههههههههههههههههههههههههههههههههه...کنارش زانو زد سرش را به بغل گرفت سریع گریه ش درامد رو به بقیه فریاد زد: کمککککککککککککک کنید...دونگهه غش کرده...کمکککککککککککککککککککک.... کیو با چشمانی گشاد به دونگهه نگاه میکرد گفت: ااااااااااااههههههه...این چرا غش کرد؟... یعنی انقدر از پشه میترسه؟....

شیوون که با حرکت ان دو که بالا و پایین میپردیند از نیش مار میگفتند خنده ش گرفته هم هنگ بود با ابروهای بالا و چشمان گشاد نگاهشان میکرد لبخندی هم به لب داشت با غش کردن دونگهه چشمانش بیشتر گشاد شد ولی فرصت نکرد حرفی بزند چون کانگین با اخم شدید به ان دو نگاه میکرد غرلند کرد: بیا...باز این دوتا جشنمو بهم زدن...انقدر بهشون گفتم جشنو بهم نزنین که شما رو بهم میزنم....نخیر ..باید ببرمشون درست حسابی حالیشون کنم..اره....

 




نظرات 3 + ارسال نظر
سانی دوشنبه 29 شهریور 1395 ساعت 01:16

آخ جووووووووونم... عروسی
گیلی گیلی گیلی
دونگهه آخر خنگ بازیه به خدا
کانگین که کلا اعصاب نداره...خدا به شیوون رحم کرده که کانگین دوسش داره و سرش داد نمیزنه
خسته نباشید

اره عروسیه
دونگهه ست دیگه بیشترا ز این نمیشه ازش اتظار داشت
اره کانگین خیلی بی اعصابه.... شیوون شانس اورده دوسش داره
ممنون عزیزجونی

ghazal یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 22:20

عروووووووسییییییآخ جون
چولی وارد میشود!ب این زودیا هم از داستان نمیره احتمالا
وای پوکیدم از دست دونگههغش کرد!!!
آجی دانشگاه دوهفتس شروع شده هااا!ولی خب تو ناراحت نباشچند نفری هستن ک همیشه هستن!ینی کیفت داستانات همچنان عالیه
ممنون خسته نباشی

بله عروسیه ...چه عروسی هم هست
خوب رو چولا رو نیمدونم چقدر قراره بمونه
اره دونگهه ست دیگه
ممنون عزیزم
دلخوری دیگه گفتم که گفته باشم
ممنون عزیزجونی

aida یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 22:14

تمام دنیا یک طرف تو یکطرف کیم هیچل
ووییییی عشخ منم که اومد... من به فدای کیم هیچل چقد نفسهههه
عییییییی دیگه ایونهه شورشو دراوردن ... دونگهه ی خنگ بیشور
به به عروسی داریم... حالا من لباس چی بپوشم؟؟؟؟؟
ممنونم عشقم .. مرسی واسه فیک جذابت

هیچل
اره ایونهه فقط شرن
بله بله عروسی داریم
یه لباس خوشگللللللللللللللللللللللللللللللللل
خواهش میکنم عشقممممم
ممنون ازت نفسممممممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد