SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.
SJ & B.A.P & EXO

SJ & B.A.P & EXO

به سلامتی سرنوشت ؛که نمی‌شه اونو از "سر" نوشت.

بامن بمان 45


اینم از این قسمت ...

بفرماید ادامه ...

  

 

در ادامه قسمت قبل:

 

>>>شب شرکت<<<

 

کوچکترین پلک یا حرکتی نمیکرد .نگاهش خیره به خنجر که خشم داشت زیر گلوی شیوون حکمرانی میکرد و قدمهایش شکسته ؛آروم با حرکات ضارب که نشانه که از او دیده وهنوز شک داشت که اون کسی باشد که در ذهن خود به یادآورده بود برایش سوال برانگیز شده برمیداشت. اون لحظه دوست داشت همچون محافظ ها اسلحه میداشت در قبال نجات عشق خود از پنجه های تیز که اسیر گرفته بود با هدف قرار دادن آن این بازی وحشیانه روبه پایان میداد اما از اونجایکه شیوون اجازه نمیداد ازاین بابت قدری عصبی بودتمام حرکات ضارب رو ذره به ذره با نگاه خیره و نگران چک میکرد.

 

<< _اون چاقورو همین الان بیار پایین.. تو هیچ راهی برای فرار نداری.. یالا بندازش...

محافظ چانگ در حالیکه سلاحشو محکم  بین انگشتای خود به حالت نشانه سمت فردضاربگرفته بود امابخاطر بودن شیوون در مقابل فرد ضارب نمی توانست شلیک کند وتنها با لحن محکم پلیسی خود برای تسلیم شدن او گفت و همچنان بانگاه تیز خود و نشانگری درتلاش برای نجات رئیس خود بود.

 

<<_ یه قدم دیگه بیای جلو مطمئن باش گلوشو میبرم... بریدعقب عوضیااااا.... همین الانننن...

<<_ بهتره تسلیم بشی.. تو نمی...

<<_خفشو... راه بیفت.....

<<_ بهتره به حرفشون گوش کنی... تو هیچ راهی...

<<<_گفتم خفشو عوضی.. وبا فشار آوردن به بازوی شیوون وادار به حرکتش کرد.

نگاهش از زیر سایه کلاه همچون نیش مار تیز و برنده و در حالی که که خنجر به زیر گلوی شیوون گرفته بود وبا کوچکترین حرکت ازافراد مقابل بی درنگ خنجر نقره ای که در دست داشت با خون سرخ گلوی شیوون رنگین میکرد. قدمایش رو بلند ,سریع به سمت در بر می داشت اسیرش رو با تهدید خنجربه زیر گلو  با کشیدن بازوی او به سمت راه خروج خود می کشاند هرزگاهی با گوشه چشم خود حرکات افراد مقابل خود را چک میکرد و همنجور اسیرش رو با خود به سمت راه فرار خود میبرد.

با ایستادن به کنار در با نیم نگاه سریع خود به بیرون و مطمئن شدن از نبود مزاحمی دیگر با برگشتن به حالت اول با قدری نگاه به اون چند نفر ثابت شدن نگاه  خود به روی کیو در حالیکه  تیزی  چاقو رو قدری فشار آورد به گلوی شیوون که باعث شد شیوون قدری سرش رو به بالا تقریبا بر روی شانه او گذاشته بشه و زمزمه آروم فرد ضارب به کنارگوش خود نگاهش به روی گفته او شد خواست حرفی بزند اما با بودن خنجربه زیر گلو باعث سکوتششد...

نگاه تیز و تمسخرآمیز شخص ضارب از زیر کلاه به روی کیو خنده مزحکی به چهره خود نشاند با نزدیک کردن لبان خود به کنارگوش شیوون زمزه کرد گفت:

<<_ اشتباه بزرگی کردی شیوون شی... قلب شکستی... احساس خورد کردی... به زودی شکسته,خورد میشی... فکر میکنی میتونی از دست جسیکا درامان باشی ... تا اونجای که از اخلاق خانوادهت میدونم ...به هیچ وجه نمیتونین زندگی خوشی باهم داشته باشین.. میدونی چرا... چون با بد کسی در افتادی... و مطمئن باش تنهاکسی که این وسط بدترین ضربهرومیخوره ...مکثی کرد نیم نگاه به کیو انداخت . شیوون با مکث او با حس کردن قدری فاصله گرفتن خنجر از زیر گلوی خود با نگاه خود سمت نگاه شخص ضارب تعقیب از چیزی که لحظه ای به ذهنش خطور کرد در حالیکه ابرو خمکرده بود جهت هشدار به ضارب گفت:

<<<_ هیچ غلتی نمیتونی بکنی... کوچکترین مشکلی براش پیش بیاد با من طرفی عوضی... بهش نزدیک بشی خودم میکشمت...

 

<<<<_ اوه .. نه شیوون خان ..یا بهتر بگم جناب گی... اینقدر مطمئن نباش.. هنوز کارم باخودت تمام نشده ... زندگی جدیدت توی دستای منه.. راستی فکر کنم هنوز مامان جونت از رابطه شما نمیدونه...درسته...

<<<<<_ هر کاری دوست داری بکن آشغال ..عوضی..

شخص ضارب بادوبارهگرفتنخنجر به زیرگلوی او درحالی که لحنشبهتمسخربود گفت:

<<<_ خوا%

نظرات 6 + ارسال نظر
ریحانه دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 22:47

سلام...مرسی بابت این قسمت
ادامش کی میشه یعنی از فردا دوباره میزارین
این یارو از طرف جسیکا بود من فک کردم اون کارگر خونه شیوون بود که انداختنش بیرون اسمش یادم نیس همون که خواهرش مرد

سلام عزیزدلم
اره فردا شب میزارم..راستش اینو دیشب اشتباهی اپ کردم...مال امشب بود.خخخخ....
اهم درسته

sarina دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 22:15

سلااام بالاخره رسید به این قسمتا
اخرین قسمت تکراری بود .. ممنون منتظظر ادامه م تشکرررر

سلام عزیزم...
اوه پس تا اینجا بود؟...
من فکر کنم سه قسمت جدید دیگه دارم...اوه خدا کنه بقیه قسمتا رو زودتر پری بنویسه.

tarane دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 20:57

سلام گلم .
این یارو جسیکا رو از کجا میشناسه یعنی اون بهش گفته بره سراغ شیوون ؟ از طرف جسیکاست؟
بیچاره کیو هم این وسط گرفتار شده . کیو چی کار کنه که میخوان به اون هم ایسب برسونن.
ممنون گلم خیلی خوب بود. منتظر بقیه اش هستم

سلام نازنیم...
اره دیگه..از طرف جسیکاست...
نمیدونم ..کیو بیچاره...
خواشه عزیزم..چشم میازرم... البته بقیه اش رو باید نویسنده بنویسه..

Kaity دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 05:11

عالی بود خانومیییی
ولی نمیخوام چرا اینقدر کوتاه بودددددددد

ممنون عزیزدلم..
این داستان من نیست..نویسنده اش همین قدر مینویسه

Sheyda دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 00:10

مرسی عزیزم

خواهش عزیزدلم ..مممنون که میخونیش

ابوالفضل یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 21:57 http://khabis.ir

بله ! طولانی بودا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد